English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
do انجام دادن کفایت کردن
Other Matches
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
cloture رای به کفایت مذاکرات دادن
previous question موضوع کفایت یا عدم کفایت مذاکرات
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
administered انجام دادن اعدام کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
complete کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
consummates انجام دادن عروسی کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
suffices کفایت کردن
serve کفایت کردن
suffice کفایت کردن
sufficing کفایت کردن
served کفایت کردن
be adequate کفایت کردن
sufficed کفایت کردن
be enough کفایت کردن
suffice کفایت کردن
be sufficient کفایت کردن
last [be enough] کفایت کردن
serves کفایت کردن
reach کفایت کردن
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to go round برای همه کفایت کردن
he is i. to do that شایستگی یا کفایت کردن ان کار راندارد
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
put into practice انجام دادن
effecting انجام دادن
put into effect انجام دادن
chars انجام دادن
make a reality انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
cover انجام دادن
put on انجام دادن
charring انجام دادن
go through انجام دادن
fulfit انجام دادن
carry out انجام دادن
execute انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring into being انجام دادن
parform انجام دادن
stand to انجام دادن
implemented انجام دادن
fulfilling انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
implementing انجام دادن
fulfills انجام دادن
char انجام دادن
implements انجام دادن
effected انجام دادن
fulfils انجام دادن
effect انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to carry through انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfil انجام دادن
coverings انجام دادن
performs انجام دادن
performed انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
put ineffect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
carry into effect انجام دادن
make something happen انجام دادن
perform انجام دادن
implement انجام دادن
covers انجام دادن
to go through انجام دادن
carry out انجام دادن
fulfill انجام دادن
administer انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishing انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
furnishes انجام دادن
to make good انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
paying انجام دادن
pay انجام دادن
do up انجام دادن
chare انجام دادن
to put through انجام دادن
accomplishing انجام دادن
to follow out انجام دادن
accomplishes انجام دادن
pays انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
accomplish انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
top خوب انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
put across خوب انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
served خدمت انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com