Total search result: 214 (14 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
conclusion |
انجام نتیجه |
conclusions |
انجام نتیجه |
|
|
Search result with all words |
|
complete |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completed |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completes |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completing |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
calculate |
فیلدی در یک رکورد پایگاه داده ها که حاوی نتیجه محاسبه انجام شده روی سایر فیلدهاست |
calculated |
فیلدی در یک رکورد پایگاه داده ها که حاوی نتیجه محاسبه انجام شده روی سایر فیلدهاست |
calculates |
فیلدی در یک رکورد پایگاه داده ها که حاوی نتیجه محاسبه انجام شده روی سایر فیلدهاست |
operation |
عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه |
process |
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه |
processes |
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه |
postal match |
مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد |
what luck |
در رهگیری هوایی یعنی نتیجه انجام ماموریت چه طور بود |
Other Matches |
|
It wI'll eventually pay off. |
با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد ) |
to be a foregone conclusion <idiom> |
نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن |
foregone conclusion |
نتیجه حتمی نتیجه مسلم |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
gurantee |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
retention money |
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
ineffective |
بی نتیجه |
resultful |
پر نتیجه |
sequent |
نتیجه |
abortive |
بی نتیجه |
sequela |
نتیجه |
thanks to..... |
در نتیجه |
result |
نتیجه |
inconsequent |
بی نتیجه |
outgrwth |
نتیجه |
sequitur |
نتیجه |
resulted |
نتیجه |
resulting |
نتیجه |
conclusion |
نتیجه |
growths |
نتیجه |
growth |
نتیجه |
ineffetual |
بی نتیجه |
conclusions |
نتیجه |
issueless |
بی نتیجه |
in the sequel |
در نتیجه |
inconsecutive |
بی نتیجه |
of no issue |
بی نتیجه |
effectless |
بی نتیجه |
product |
نتیجه |
products |
نتیجه |
eduction |
نتیجه |
ineffectual |
بی نتیجه |
afterclap |
نتیجه |
run into <idiom> |
نتیجه |
educt |
نتیجه |
inconseqential |
بی نتیجه |
effect |
نتیجه |
payoffs |
نتیجه |
harvests |
نتیجه |
outcomes |
نتیجه |
harvested |
نتیجه |
outgrowth |
نتیجه |
thanks |
در نتیجه |
outcome |
نتیجه |
payoff |
نتیجه |
to no purpose |
بی نتیجه |
affect |
نتیجه |
affects |
نتیجه |
decisions |
نتیجه |
harvest |
نتیجه |
decision |
نتیجه |
consequence |
نتیجه |
inconclusive |
بی نتیجه |
effected |
نتیجه |
frustrated |
بی نتیجه |
effecting |
نتیجه |
consequent |
نتیجه |
indeterminate |
بی نتیجه |
rests |
نتیجه |
consequences |
نتیجه |
rest |
نتیجه |
upshot |
نتیجه |
whereupon |
که در نتیجه ان |
inferences |
نتیجه |
inference |
نتیجه |
deduced |
نتیجه گرفتن |
illiative |
حاکی از نتیجه |
computations |
نتیجه محاسبه |
generalization |
نتیجه کلی |
illative |
نتیجه رسان |
computation |
نتیجه محاسبه |
deducing |
نتیجه گرفتن |
hereon |
در نتیجه این |
deduce |
نتیجه گرفتن |
corollary |
نتیجه فرعی |
denouement |
نتیجه نمایش |
subsumption |
نتیجه گیری |
generalisations |
نتیجه کلی |
resultful |
نتیجه بخش |
put through |
به نتیجه رساندن |
perficient |
نتیجه بخش |
net result |
نتیجه نهایی |
net reaction |
واکنش نتیجه |
at |
در نتیجه بر حسب |
conclusion |
نتیجه گیری |
dTnouements |
نتیجه نمایش |
denouements |
نتیجه نمایش |
conclusions |
نتیجه گیری |
deduces |
نتیجه گرفتن |
test announcement |
نتیجه ازمایش |
consequence |
نتیجه منطقی |
corollaries |
نتیجه فرع |
side effect |
نتیجه جانبی |
sequels |
نتیجه پایان |
sequel |
نتیجه پایان |
corollaries |
نتیجه فرعی |
hatches |
نتیجه خط انداختن |
hatched |
نتیجه خط انداختن |
hatch |
نتیجه خط انداختن |
side-effect |
نتیجه جانبی |
side-effects |
نتیجه جانبی |
corollary |
نتیجه فرع |
vainly |
بدون نتیجه |
thwart |
بی نتیجه گذاردن |
thwarted |
بی نتیجه گذاردن |
printouts |
نتیجه چاپی |
printout |
نتیجه چاپی |
consequent |
نتیجه بخش |
blind search |
جیستجوی بی نتیجه |
by product |
نتیجه فرعی |
call by result |
فراخوانی با نتیجه |
issued |
نتیجه بحث |
issues |
نتیجه بحث |
consequences |
نتیجه منطقی |
final result |
نتیجه نهایی |
fine drawn |
نتیجه ورزش |
foregone conclusion |
نتیجه نابهنگام |
fruitlessly |
بدون نتیجه |
cheating does not prosper |
تقلب نتیجه |
fetch up |
به نتیجه رسیدن |
issue |
نتیجه بحث |
concluder |
نتیجه گیرنده |
condition of corollary |
شرط نتیجه |
condition of subsequent events |
شرط نتیجه |
consecution |
نتیجه منطقی |
generalizations |
نتیجه کلی |
evidentiary effect |
نتیجه مشهود |
fall through |
به نتیجه نرسیدن |
fruitlessness |
عدم نتیجه |
non sequiturs |
نتیجه کاذب |
syntheses |
نتیجه گیری |
to fall to the ground |
به نتیجه نرسیدن |
wrap up |
به نتیجه رسیدن |
to effectuate a conclusion |
نتیجه دادن |
to drawa conclusion |
نتیجه گرفتن |
negotiation result |
نتیجه مذاکرات |
to come to grief |
به نتیجه نرسیدن |
negotiation outcome |
نتیجه مذاکرات |
to fall through |
به نتیجه نرسیدن |
issue [outcome] |
نتیجه [بحثی ] |
void result |
نتیجه بی اعتبار |
void result |
نتیجه باطل |
without result |
بی نتیجه بیهوده |
It is absolutely useless . It is a waste of time . |
بی نتیجه است |
ultimaratio |
نتیجه غایی |
hard and fast rule <idiom> |
نتیجه ماندگار |
synthesis |
نتیجه گیری |
search result |
نتیجه جستجو |
talk out of <idiom> |
به نتیجه نرسیدن |
periods |
نتیجه غایی |
turn out <idiom> |
نتیجه ،پایان |
period |
نتیجه غایی |
successes |
پیروزی نتیجه |
abort |
بی نتیجه ماندن |
aborted |
بی نتیجه ماندن |
to bring to an issve |
به نتیجه رساندن |
aborting |
بی نتیجه ماندن |
to be dashed to the ground |
به نتیجه نرسیدن |
adverse reaction |
نتیجه جانبی |
by-effect |
نتیجه جانبی |
secondary effect |
نتیجه جانبی |
fall-out [side effect] |
نتیجه جانبی |
the long and the short of it <idiom> |
نتیجه کلی |
byeffect |
نتیجه جانبی |
non sequitur |
نتیجه کاذب |
success |
پیروزی نتیجه |
aborts |
بی نتیجه ماندن |
spillover effect |
نتیجه جانبی |
to pull a result |
نتیجه گرفتن |
result of the negotiations |
نتیجه مذاکرات |
to come a mucker |
به نتیجه نرسیدن |
to came a howler |
به نتیجه نرسیدن |
knock one's head against the wall <idiom> |
کاربی نتیجه |
side effect |
اثرجانبی نتیجه جانبی |
backfired |
نتیجه معکوس گرفتن |
resulting |
برامد نتیجه دادن |
frustration of contract |
بی نتیجه ماندن قرارداد |
without respect to the result |
بدون توجه به نتیجه |
resulting |
ناشی شدن نتیجه |
backfiring |
نتیجه معکوس گرفتن |