English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English Persian
stop انجام ندادن عملی
stopped انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
stops انجام ندادن عملی
Other Matches
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
underact درست انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
buggered قطعا کاریرا انجام ندادن
underplayed نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplay نقش خود رابخوبی انجام ندادن
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
verbs دستورالعمل انجام عملی
verb دستورالعمل انجام عملی
registering انجام عملی به یک محرک
register انجام عملی به یک محرک
registers انجام عملی به یک محرک
interrupts انجام عملی پس از تشخیص وقفه
pop بسرعت عملی انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
interrupt انجام عملی پس از تشخیص وقفه
interrupting انجام عملی پس از تشخیص وقفه
waste instruction دستوری که عملی انجام نمیدهد.
backwash اضطراب یااشفتگی بعداز انجام عملی عواقب
avalanches عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
avalanche عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
circuits ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
circuit ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
disoblige دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
concerted action عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
thresholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
operates بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
op code بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
operated بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operate بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
threshholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
connective نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
black book دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
instruction کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
instructions کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
Boolean connective حروف و نشانه ها در یک عمل Boolen که عملی که باید روی عملوندها انجام شود بیان میکند
steady state مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
dynamic توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود
dynamically توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود
completing عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
complete عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
do nothing instruction دستور برنامه نویسی که عملی انجام نمیدهد فقط شمارنده برنامه را به آدرس دستور بعدی افزایش میدهد
keyword 1-کلمه دستور در زبان برنامه نویسی برای انجام عملی . 2-کلمه مهم در عنوان یا متنی که محتوای آن را می نویسد. 3-کلمهای که در رابط ه با متنی باشد
notification عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
retorsion عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
to keep at arms length <idiom> رو ندادن
to keep it up شل ندادن
retains از دست ندادن
discontinue ادامه ندادن
to make light of اهمیت ندادن
to w one's consent رضایت ندادن
forbids اجازه ندادن
forbid اجازه ندادن
retain از دست ندادن
retaining از دست ندادن
playdown اهمیت ندادن
retained از دست ندادن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait. دم به تله ندادن
to let slid اهمیت ندادن به
discontinuing ادامه ندادن
to take time by the forelock را ازدست ندادن
to set at d. اهمیت ندادن
discontinues ادامه ندادن
discontinued ادامه ندادن
absconded دررفتن رونشان ندادن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
absconds دررفتن رونشان ندادن
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
absconding دررفتن رونشان ندادن
will not hear of <idiom> رسیدگی ویا اجازه ندادن
miscarries نتیجه ندادن عقیم ماندن
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
miscarry نتیجه ندادن عقیم ماندن
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
to make noyhing of ناچیز شمردن اهمیت ندادن
underdog فرصت برد به حریف ندادن
miscarrying نتیجه ندادن عقیم ماندن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
exclude راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
excludes راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
(not) move a muscle <idiom> حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
to be ill towardsany thing روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
cut (someone) off <idiom> اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to refuse somebody entry [admission] اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
to shut out راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
to put somebody in a backwater به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
lock out درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
blanking نشان ندادن یک کاراکتر یا ترک یک فضا در صفحه نمایش
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
hangs وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
hang وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
applicatory <adj.> عملی
purpose-built <adj.> عملی
ex post عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> عملی
handy <adj.> عملی
applicative عملی
applied عملی
purposeful <adj.> عملی
purposive <adj.> عملی
experimental عملی
business like عملی
objective عملی
objectives عملی
useful <adj.> عملی
workable عملی
suitable <adj.> عملی
convenient <adj.> عملی
functional <adj.> عملی
proper <adj.> عملی
utilitarian [useful] <adj.> عملی
practicable عملی
factual عملی
manageable <adj.> عملی
makable [spv. makeable] <adj.> عملی
feasible <adj.> عملی
doable <adj.> عملی
achievable <adj.> عملی
possible [doable, feasible] <adj.> عملی
practicable <adj.> عملی
feasible عملی
operative عملی
contrivable <adj.> عملی
operatives عملی
makable <adj.> عملی
pragmatics عملی
practical <adj.> عملی
practicals عملی
operable عملی
operational عملی
makeable <adj.> عملی
down-to-earth عملی
down to earth عملی
de facto عملی
workable <adj.> عملی
factually عملی
pracitcable عملی
practic عملی
pragmatic عملی
empirical عملی
performable عملی
executable <adj.> عملی
logical empiricism منطق عملی
compulsions وسواس عملی
realpolitik سیاست عملی
compulsion وسواس عملی
inapplicable غیر عملی
to put in practice عملی کردن
inoperative غیر عملی
feasibilty عملی بودن
folderol غیر عملی
workability امر عملی
airy-fairy غیر عملی
actualize عملی کردن
logical positivism فلسفه عملی
practical jokes شوخی عملی
inapplicability عملی نبودن
practical joke شوخی عملی
operationism مکتب عملی
workable competition رقابت عملی
logical positivism منطق عملی
logical empiricism فلسفه عملی
feasibly بطور عملی
performance test ازمون عملی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com