Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (7 milliseconds)
English
Persian
balls
انجام کاریبهبدترینوجهممکن-همراهبا اشکالواشتباه
balls-up
انجام کاریبهبدترینوجهممکن-همراهبا اشکالواشتباه
Other Matches
confrontational
رفتار همراهبا اعتراض
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
implementation
انجام
performances
انجام
performance
انجام
commissions
انجام
sequels
انجام
sequel
انجام
fulfilment
انجام
accomplishment
انجام
implements
انجام
implementing
انجام
implemented
انجام
terminuse ad quem
انجام
implement
انجام
completion
انجام
execution
انجام
commissioning
انجام
commission
انجام
fulfillment
انجام
at last
سر انجام
transaction
انجام
implementation
انجام
achievements
انجام
enforcement
انجام
end all
انجام
effectuation
انجام
achievement
انجام
compietion
انجام
consummation
انجام
to bring to an issve
انجام دادن
despatched
انجام سریع
despatches
انجام سریع
action
انجام کاری
implement
انجام دادن
despatching
انجام سریع
actions
انجام کاری
done
انجام شده
the d. of duty
انجام وفیفه
performable
انجام دادنی
successful
نیک انجام
to carry through
انجام دادن
manipulation
انجام با مهارت
to carry into execution
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
dispatched
انجام سریع
to be fulfilled
انجام گرفتن
thrust line
خط حمله خط انجام تک
dispatch
انجام سریع
implemented
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
accomplished
انجام شده
repeats
باز انجام
put on
انجام دادن
processing of the order
انجام سفارش
covers
انجام دادن
coverings
انجام دادن
cover
انجام دادن
dispatches
انجام سریع
pending
در دست انجام
implementing
انجام دادن
feasibility
توانایی انجام
implements
انجام دادن
sonsy
نیک انجام
conclusions
انجام نتیجه
conclusion
انجام نتیجه
furnishing
انجام دادن
furnish
انجام دادن
repeat
باز انجام
accomplish
انجام دادن
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
out and out
انجام شده
secondary action
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
confrontational
انجام اعتصاب
out-and-out
انجام شده
honours
انجام تعهد
honouring
انجام تعهد
honoured
انجام تعهد
honour
انجام تعهد
effect
انجام دادن
effectual
انجام شدنی
repetitions
باز انجام
performed
انجام دادن
perform
انجام دادن
shock tactics
انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured
انجام کاریدردرازمدت
unaided
انجام چیزیبدونکمکدیگران
performs
انجام دادن
unsporting
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
repetition
باز انجام
honors
انجام تعهد
fulfilled
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
do-it-yourself
خود انجام
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
char
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
unaccomplished
انجام نشده
to put through
انجام دادن
to make good
انجام دادن
to go through
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
pay
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
honoring
انجام تعهد
honored
انجام تعهد
fulfils
انجام دادن
non-starters
کار نا انجام
non-starter
کار نا انجام
pays
انجام دادن
paying
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
stand to
انجام دادن
makeable
<adj.>
انجام شدنی
manageable
<adj.>
انجام شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام شدنی
practicable
<adj.>
انجام شدنی
executable
انجام پذیر
achievable
<adj.>
انجام پذیر
contrivable
<adj.>
انجام پذیر
doable
<adj.>
انجام پذیر
feasance
انجام کار
feasible
<adj.>
انجام پذیر
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام پذیر
makeable
<adj.>
انجام پذیر
manageable
<adj.>
انجام پذیر
do up
انجام دادن
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام شدنی
feasible
<adj.>
انجام شدنی
actualise
[British]
به انجام رساندن
actualize
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
unfulfilled
انجام نشده
put ineffect
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
achievable
<adj.>
انجام شدنی
contrivable
<adj.>
انجام شدنی
doable
<adj.>
انجام شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام پذیر
finalization
انجام رسانی
workable
<adj.>
انجام پذیر
makable
<adj.>
انجام شدنی
makable
<adj.>
انجام پذیر
performing
انجام دهنده
unfeasible
<adj.>
انجام نشدنی
administer
انجام دادن
inexecutable
<adj.>
انجام نشدنی
impracticable
<adj.>
انجام نشدنی
unfeasible
<adj.>
انجام ناپذیر
inexecutable
<adj.>
انجام ناپذیر
executable
<adj.>
انجام پذیر
workable
<adj.>
انجام شدنی
practicable
<adj.>
انجام پذیر
for doing it
برای انجام ان
from a to izzard
از اغاز تا انجام
from beginning to end
ازابتداتا انجام
achiever
انجام دهنده
from first to last
ازاغازتا انجام
fulfill
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
functor
انجام دهنده
go through
انجام دادن
godspeed
پایان انجام
executable
<adj.>
انجام شدنی
impracticable
<adj.>
انجام ناپذیر
accomplishable
انجام دادنی
carry out
به انجام رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
complier
انجام دهنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com