Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (14 milliseconds)
English
Persian
to be fulfilled
انجام گرفتن
to proceed
انجام گرفتن
[شدن]
Search result with all words
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
Other Matches
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
To tell some one his fortune .
برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
implemented
انجام
commissioning
انجام
performances
انجام
performance
انجام
execution
انجام
commission
انجام
implements
انجام
commissions
انجام
implementing
انجام
fulfilment
انجام
implementation
انجام
implement
انجام
completion
انجام
at last
سر انجام
consummation
انجام
sequel
انجام
implementation
انجام
enforcement
انجام
transaction
انجام
sequels
انجام
effectuation
انجام
accomplishment
انجام
compietion
انجام
terminuse ad quem
انجام
fulfillment
انجام
end all
انجام
achievement
انجام
achievements
انجام
out-and-out
انجام شده
fulfill
[American]
انجام دادن
out and out
انجام شده
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
effect
انجام دادن
effectual
انجام شدنی
repetitions
باز انجام
repetition
باز انجام
put on
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
processing of the order
انجام سفارش
unfulfilled
انجام نشده
execute
انجام دادن
carry out
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
manipulation
انجام با مهارت
accomplish
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
honoring
انجام تعهد
successful
نیک انجام
thrust line
خط حمله خط انجام تک
the d. of duty
انجام وفیفه
performing
انجام دهنده
to bring to effect
انجام دادن
administer
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
done
انجام شده
to carry into execution
انجام دادن
pending
در دست انجام
charring
انجام دادن
sonsy
نیک انجام
fulfill
انجام دادن
godspeed
پایان انجام
pay
انجام دادن
paying
انجام دادن
pays
انجام دادن
char
انجام دادن
do up
انجام دادن
complier
انجام دهنده
completion of a contract
انجام یک قرارداد
conclusions
انجام نتیجه
conclusion
انجام نتیجه
furnishing
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
executable
انجام پذیر
go through
انجام دادن
functor
انجام دهنده
from first to last
ازاغازتا انجام
from beginning to end
ازابتداتا انجام
from a to izzard
از اغاز تا انجام
for doing it
برای انجام ان
finalization
انجام رسانی
chars
انجام دادن
feasance
انجام کار
honored
انجام تعهد
honors
انجام تعهد
honour
انجام تعهد
honoured
انجام تعهد
honouring
انجام تعهد
honours
انجام تعهد
fulfit
انجام دادن
furnish
انجام دادن
chare
انجام دادن
despatched
انجام سریع
parform
انجام دادن
stand to
انجام دادن
achiever
انجام دهنده
accomplisher
انجام دهنده
accomplishable
انجام دادنی
performable
انجام دادنی
fulfil
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
despatches
انجام سریع
despatching
انجام سریع
dispatch
انجام سریع
carry out
انجام دادن
perform
انجام دادن
performed
انجام دادن
performs
انجام دادن
non performance
عدم انجام
covers
انجام دادن
coverings
انجام دادن
cover
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
dispatches
انجام سریع
dispatched
انجام سریع
put into effect
انجام دادن
implement
انجام دادن
carry into effect
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
confrontational
انجام اعتصاب
implementing
انجام دادن
implemented
انجام دادن
achievable
<adj.>
انجام شدنی
secondary action
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
shock tactics
انجام کاریباسرعتوباخشونت
impracticable
<adj.>
انجام ناپذیر
inexecutable
<adj.>
انجام ناپذیر
doable
<adj.>
انجام شدنی
put inpractice
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
implements
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
actualise
[British]
به انجام رساندن
actualize
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
to put through
انجام دادن
repeat
باز انجام
contrivable
<adj.>
انجام شدنی
unfeasible
<adj.>
انجام ناپذیر
feasible
<adj.>
انجام شدنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام شدنی
makable
<adj.>
انجام شدنی
implement
انجام دادن
workable
<adj.>
انجام پذیر
feasible
<adj.>
انجام پذیر
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام پذیر
makeable
<adj.>
انجام پذیر
executable
<adj.>
انجام پذیر
manageable
<adj.>
انجام پذیر
practicable
<adj.>
انجام پذیر
repeats
باز انجام
makable
<adj.>
انجام پذیر
doable
<adj.>
انجام پذیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com