Dictiornary-Farsi | انحناء پذیر نرم شدنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
pliable	انحناء پذیر نرم شدنی


Other Matches

flexible	انعطاف پذیر تا شدنی
temptable	فریفته شدنی وسوسه پذیر
condensable	چگال پذیر خلاصه شدنی
extensible	منبسط شدنی توسعه پذیر
transpirable	قابل ترشح فاش شدنی رخنه پذیر
curvature	انحناء مقدار انحناء
lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
tortuosity	انحناء
curve	انحناء
deflexion	انحناء
incurve	انحناء
infelection	انحناء
flexure	انحناء
curving	انحناء
flection	انحناء
flexion	انحناء
flexture	انحناء
flexuosity	انحناء
inflexion	انحناء
camber	انحناء
winds	انحناء
wind	انحناء
curvature	انحناء
cambers	انحناء
total curvature	انحناء کل
curves	انحناء
wiry	قابل انحناء
limsy	قابل انحناء
limpsy	قابل انحناء
crookedness	انحناء و کج شدگی
limpsey	قابل انحناء
degree of curve	درجه انحناء
deflection	انحناء خم سازی
deflections	انحناء خم سازی
radius of curvatupe	شعاع انحناء
radius of curvature	شعاع انحناء
pliancy	انحناء پذیری
inflexible	انحناء ناپذیر
compound curve	انحناء مرکب
ascendable	تفوق پذیر فراز پذیر
educatable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
mixable	امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendible	تفوق پذیر فراز پذیر
educable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
repairable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
reparable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
inflexibly	بطور غیرقابل انحناء
inflexibility	سفتی انحناء نا پذیری
flatfoot	ازبین رفتن انحناء کف پا
flexibly	بطور قابل انحناء
inflexions	انحناء صرف فعل
inflections	انحناء صرف فعل
inflection	انحناء صرف فعل
aspheric	شبیه کره انحناء دار
curvaceous	دارای انحناء وقوسهای فریف زنانه
curvacious	دارای انحناء وقوسهای فریف زنانه
losse jointed	دارای مفاصل نرم وقابل انحناء
semirigid	دارای مخزن گاز استوانهای شکل وقابل انحناء
geostrophic	وابسته به نیروی انحناء وپیچیدگی یا انقباضی که دراثرگردش زمین ایجادمیشود
adaptable organism	موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
feasible	شدنی
pracitcable	شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
solvable	حل شدنی
dissolvable	حل شدنی
doable	شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
dissolvable	اب شدنی
possible	شدنی
dissoluble	حل شدنی
executable <adj.>	شدنی
workable <adj.>	شدنی
feasible <adj.>	شدنی
doable <adj.>	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
practicable <adj.>	شدنی
solvency	حل شدنی
manageable <adj.>	شدنی
ramrod	خم شدنی
ramrods	خم شدنی
resolvable	حل شدنی
collapsible	له شدنی
makable <adj.>	شدنی
makeable <adj.>	شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
solubility	حل شدنی
perishable	فاسد شدنی
satiable	اقناع شدنی
tractile	کشیده شدنی
convertibility	تسعیر شدنی
consumable	مصرف شدنی
diffusible	پاشیده شدنی
renewable	تجدید شدنی
superimposable	اضافه شدنی
perishable	هلاک شدنی
perishable	نابود شدنی
satisfiable	راضی شدنی
persuasible	تحریک شدنی
compressible	خلاصه شدنی
saturable	اشباع شدنی
tensive	کشیده شدنی
condensable	غلیظ شدنی
congealable	بسته شدنی
conquerable	مغلوب شدنی
dispersible	متفرق شدنی
locking	قفل شدنی
spendable	خرج شدنی
removable	رفع شدنی
eradiacable	ریشه کن شدنی
satiable	اشباع شدنی
erasable	پاک شدنی
attainable	نائل شدنی
perceptible	ادراک شدنی
approachable	نزدیک شدنی
applicatory	اعمال شدنی
tawie	رام شدنی
resoluble	تجزیه شدنی
tameable	رام شدنی
vaporizable	بخار شدنی
ascertainable	محقق شدنی
vaporable	بخار شدنی
acidifiable	اسیدی شدنی
assimilable	جذب شدنی
repellency	دفع شدنی
resolvable	تجزیه شدنی
scrutable	کشف شدنی
annihilable	نابود شدنی
drawable	کشیده شدنی
retracttable	جمع شدنی
ductile	مفتول شدنی
retractile	جمع شدنی
archival	بایگانی شدنی
wieldy	اداره شدنی
appeasable	ارام شدنی
consumptible	تمام شدنی
tamable	رام شدنی
transplantable	پیوند شدنی
transmutative	تبدیل شدنی
despairing	مایوس شدنی
sectile	بریده شدنی
abrogable	منسوخ شدنی
dissolvable	تجزیه شدنی
surmountable	فائق شدنی
rightable	درست شدنی
removable	برداشته شدنی
transposable	جابجا شدنی
abolishable	موقوف شدنی
talus	رام شدنی
rightable	راست شدنی
biddability	مزایده شدنی
disposable end item	امادمصرفی شدنی
absorbable	جذب شدنی
dissolvable	معاف شدنی
contractible	کوچک شدنی
practicable <adj.>	انجام شدنی
buyable	خریده شدنی
exhaustible	تمام شدنی
weirs	سد غرق شدنی
weir	سد غرق شدنی
makable <adj.>	انجام شدنی
mibeable	استخراج شدنی
disposable	مصرف شدنی
masticable	جویده شدنی
inculpable	متهم شدنی
decomposable	فاسد شدنی
makable	ساخته شدنی
deducible	استنباط شدنی
shrinkable	جمع شدنی
inflexional	صرف شدنی
minable	استخراج شدنی
in sight	دیده شدنی
achievable <adj.>	اجرا شدنی
contrivable <adj.>	اجرا شدنی
doable <adj.>	اجرا شدنی
feasible <adj.>	اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا شدنی
makeable <adj.>	اجرا شدنی
effectual	انجام شدنی
manageable <adj.>	اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا شدنی
practicable <adj.>	اجرا شدنی
excusable	معاف شدنی
removable	معزول شدنی
lapsible a	سلب شدنی
useful <adj.>	اجرا شدنی
utilitarian [useful] <adj.>	اجرا شدنی
inscribable	محاط شدنی
inspirable	الهام شدنی
insurable	بیمه شدنی
lapsible	سلب شدنی
invertible	معکوس شدنی
ionizable	یون شدنی
lapsable	باطل شدنی
isoable	جدا شدنی
lacerable	مجروح شدنی