Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (12 milliseconds)
English
Persian
dose
اندازه معین
dosed
اندازه معین
doses
اندازه معین
dosing
اندازه معین
Search result with all words
differential compression check
ازمایشی از وضعیت موتور که در ان مقدار نشتی رینگها وسوپاپها توسط اندازه گیری افت فشار در طرفین سوراخی با قطر معین تعیین میشود
nominal filter
صافی به اندازه عبور معین
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
Other Matches
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
angles
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angle
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typefaces
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typeface
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
analog
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
processor
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage
اندازه گیر اندازه گرفتن
gage
اندازه وسیله اندازه گیری
size
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
sizes
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
measure
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
gauged
اندازه اندازه گیر
gauge
اندازه اندازه گیر
gauges
اندازه اندازه گیر
moment of momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
angular momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
adjutants
معین
ancillary
معین
subsidiaries
معین
ally
معین
regulars
معین
subsidiary
معین
allying
معین
specified
معین
punctual
معین
regular
معین
definite
معین
auxiliaries
معین
rubicon
حد معین
auxiliary
معین
fixed
معین
given
معین
adjutor
معین
accessorial
معین
indeterminate
نا معین
specifics
معین
ledger
معین
limiting
معین
ledgers
معین
certain
معین
adjutant
معین
determinate
معین
precise
معین
specific
معین
accessory
معین
settled
معین
specifying
معین کردن
specifies
معین کردن
part performance
عقد معین
allocating
معین کردن
span
مدت معین
draw the line
<idiom>
معین کردن
specify
معین کردن
designating
معین کردن
rose bay
گل معین التجاری
specifics
مخصوص معین
specific
مخصوص معین
statically determined
از نظراستاتیکی معین
auxiliary
امدادی معین
auxiliaries
امدادی معین
regulars
معین مقرر
regular
معین مقرر
limit
معین کردن
the fullness of time
وقت معین
thetic
مقرر معین
rhomboidal
شبه معین
settle
معین کردن
designates
معین کردن
designate
معین کردن
allocates
معین کردن
allocate
معین کردن
space
مدت معین
spaces
مدت معین
defining
معین کردن
defines
معین کردن
defined
معین کردن
define
معین کردن
settles
معین کردن
thetical
مقرر معین
inset
: معین کردن
figure out
معین کردن
shall
فعل معین
aoristic
غیر معین
at a stated time
در وقت معین
assignable
معین مشخص
adverb
معین فعل
adverbs
معین فعل
do
فعل معین
general ledger
معین عام
allotted time
وقت معین
adverb modifying a verb
معین فعل
ledger card
کارت معین
insets
: معین کردن
linking verb
فعل معین
positive
یقین معین
definitive
معین کننده
anyone
هرشخص معین
systematically
با روش معین
spans
مدت معین
spanning
فاصله معین
spanning
مدت معین
periodically
در فواصل معین
on a given day
در روزی معین
spanned
فاصله معین
denominate
معین کردن
spans
فاصله معین
span
فاصله معین
determinately
بطور معین
specified time
وقت معین
destined
مقصد معین
determinate error
خطای معین
spanned
مدت معین
law of difinte proportions
قانون نسبتهای معین
semidefinite matrix
ماتریس نیمه معین
shapeless
فاقد شکل معین
identifier
معین کننده هویت
patches
مدت زمان معین
speciosity
کیفیت معین ومشخص
to plant out
درفاصلههای معین کاشتن
current income
درامدیک دوره معین
subsidiarily
بطور معین یا متمم
circumstanced
دارای یک حالت معین
fixed cost
هزینه ثابت و معین
dates
مدت معین کردن
statically indeterminate
از نظر ایستایی نا معین
date
مدت معین کردن
statically determined
از نظر ایستایی معین
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
at home
پذیرایی در ساعت معین
aorist
ماضی غیر معین
to map out
جز بجز معین کردن
patch
مدت زمان معین
magnetic ledger card
کارت معین مغناطیسی
pre appoint
قبلا معین کردن
predeterminate
از پیش معین شده
time
وقت معین کردن
open contract
قرارداد غیر معین
overtime
بیش از وقت معین
ratios
نسبت معین وثابت
ratio
نسبت معین وثابت
modal auxiliary
فعل معین شرطی
pre appoint
از پیش معین کردن
plant out
در فواصل معین کاشتن
timed
وقت معین کردن
systematically
ازروی یک اسلوب معین
uncaused
بدون علت معین
times
وقت معین کردن
nonsignificant
غیر معین نامعلوم
rhomboid muscle
ماهیچه چهارگوش معین
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
standard
نمونه قبول شده معین
conation
کوشش بدون هدف معین
figurate
دارای شکل معین منقوش
allot
معین کردن سهم دادن
come in
پرتاب توپ به طرز معین
allotted
معین کردن سهم دادن
allotting
معین کردن سهم دادن
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
bullion
شمش فلزات با عیار معین
allots
معین کردن سهم دادن
to come up to the stand
بمیزان یا پایه معین رسیدن
formulation
تحت قواره معین دراوردن
standards
نمونه قبول شده معین
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
specific performance
نحوه اجرای معین در قرارداد
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
biases
ولتاژ معین قرار دادن
bias
ولتاژ معین قرار دادن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
propertied
متمکن دارای خواص معین
morphous
دارای شکل معین ومعلوم
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
sin die
بدون تعیین روز معین
named airport of departure
فرودگاه معین برای حرکت
forced distribution rating
درجه بندی با توزیع معین
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
valued policy
بیمه نامه با ارزش معین
density
تراکم الیاف
[در یک مساحت معین]
located
جای چیزی را معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
At regular intervals .
درفا صله های معین
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to keep an appointment
سروقت معین درجایی حاضرشدن
locate
جای چیزی را معین کردن
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com