English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English Persian
effector اندام مجری
Other Matches
performers مجری
in force مجری
performer مجری
effecter مجری
administrative مجری
executor مجری
executors مجری
operators مجری
executive مجری
executives مجری
operator مجری
administrator وصی و مجری
came into force مجری شدن
executive program برنامه مجری
sewer tunnel مجری فاضلاب
administrators وصی و مجری
to take effect مجری شدن
to come into effect مجری شدن
conductress ابگذر- مجرا- مجری
conductresses ابگذر- مجرا- مجری
pyxidium کپسول گیاهی که نیمی از ان در اثر شکفتن بازواز نیم پایینش جدا میگردد مجری
organs اندام
members اندام
member اندام
dismemberment اندام
mayhen اندام
organ اندام
the unruly اندام سر کش
memberless بی اندام
end organ اندام انتهایی
extirpation اندام برداری
extirpation قطع اندام
electric organ اندام برقزن
anthropometry اندام سنجی
petite ریزه اندام
puny ریزه اندام
Lilliputian ریزه اندام
f. of uterus اندام رحم
flabellate اندام بادبزنی
handsome <adj.> خوش اندام
sense modality اندام حسی
sense organ اندام حسی
slimpsy باریک اندام
svelt باریک اندام
swimming bell اندام شنا
terminal organ اندام پایانی
svelte باریک اندام
plastisity اندام پذیری
plasticity اندام پذیری
phantom limb اندام خیالی
flabelliform اندام بادبزنی
golgy tendon organ اندام گلژی
hemialgia دردنیمه اندام
largeof limb درشت اندام
prosthesis اندام مصنوعی
olfactory organ اندام بویایی
organ of corty اندام کورتی
organography اندام شناسی
organology اندام شناسی
well set up خوش اندام
body-building پرورش اندام
shape ریخت اندام
shapes ریخت اندام
lithe لاغر اندام
limbs اندام زیرین
limb اندام زیرین
mutilate بی اندام کردن
mutilates بی اندام کردن
mutilating بی اندام کردن
slim باریک اندام
slimmed باریک اندام
organic موثردرساختمان اندام
body building پرورش اندام
slims باریک اندام
slimming باریک اندام
slimmest باریک اندام
figurine پیکره کوچک اندام
statuette پیکره کوچک اندام
statuettes تندیس ریزه اندام
hobbies اسب کوچک اندام
statuettes پیکره کوچک اندام
midgets ریز اندام ریزه
statuette تندیس ریزه اندام
wolf hound تازی درشت اندام
organic اندام دار اساسی
tegument جلد پوشش اندام
hobby اسب کوچک اندام
slimsy باریک اندام نحیف
figurines پیکره کوچک اندام
midget ریز اندام ریزه
lachrymals اندام های اشکی
lachrymals اندام های اشک
amputated قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
amputating قطع اندام کردن
exairesis برش اندام زیادی
body building ورزش زیبایی اندام
mutilated اندام بریده مغلوط
body-building ورزش زیبایی اندام
amputate قطع اندام کردن
slighter باریک اندام پست
slight باریک اندام پست
paidle اندام شنا پرک
slights باریک اندام پست
slighted باریک اندام پست
slightest باریک اندام پست
membered دارای .....اندام یا عضو
slighting باریک اندام پست
tortricid پروانه بید درشت اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
tortricidae پروانه بید درشت اندام
dismembers اندام های کسی رابریدن
dismembering اندام های کسی رابریدن
dismembered اندام های کسی رابریدن
dismember اندام های کسی رابریدن
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
marring ناقص کردن بی اندام کردن
marred ناقص کردن بی اندام کردن
mar ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com