Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
Other Matches
sanitize
مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
overrun
تجاوزکردن
exceed
تجاوزکردن از
exceeds
تجاوزکردن از
outwalk
تجاوزکردن از
exceeded
تجاوزکردن از
overruns
تجاوزکردن
overrunning
تجاوزکردن
dishonour
تجاوزکردن به عصمت
dishonours
تجاوزکردن به عصمت
abused
به زنی تجاوزکردن
dishonor
تجاوزکردن به عصمت
dishonouring
تجاوزکردن به عصمت
abusing
به زنی تجاوزکردن
to exceed one's right
از حق خود تجاوزکردن
abuse
به زنی تجاوزکردن
dishonors
تجاوزکردن به عصمت
dishonoring
تجاوزکردن به عصمت
dishonored
تجاوزکردن به عصمت
abuses
به زنی تجاوزکردن
dishonoured
تجاوزکردن به عصمت
antinomian
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
to gain ground
تجاوزکردن تعدی کردن
to override one's commission
از حدود ماموریت خود تجاوزکردن
wait a bit
اندکی
some
اندکی
awhile
اندکی
partially
اندکی
slightly
اندکی
wees
اندکی
wee
اندکی
dabbed
اندکی
dabs
اندکی
weeing
اندکی
halfway
اندکی
dab
اندکی
eftsoons
اندکی پس از ان
eftsoon
اندکی پس ازان
parboils
اندکی جوشاندن
parboiling
اندکی جوشاندن
parboiled
اندکی جوشاندن
parboil
اندکی جوشاندن
peckish
[British English]
[colloquial]
<adj.>
اندکی گرسنه
half made
اندکی دیوانه
half mad
اندکی دیوانه
highs
اندکی فاسد
few
اندکی از کمی از
highest
اندکی فاسد
high
اندکی فاسد
duskish
اندکی تاریک
dryish
اندکی خشک
dankish
اندکی نمسار
somedeal
اندکی نسبتا
right before
اندکی پیش
just before
اندکی پیش
dampish
اندکی نمسار
fewer
اندکی از کمی از
fewest
اندکی از کمی از
loudish
اندکی بلند
choppy
اندکی متلاطم
just
اندکی پیش
latish
اندکی دیر
lie off
اندکی دور از کشتی
wait a minute
اندکی صبر کنید
ten kilometres and more
ده کیلومتر و اندکی بالا
narrowish
اندکی تنگ یا باریک
wait a second
اندکی صبر کنید
dullish
اندکی تیره یاکمرنگ
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to take something off and pric
اندکی از بهای چیزی کاستن
frigid
دارای اندکی تمایل جنسی
put some milk to your tea
اندکی شیر بچایی خود بیفزایید
he is always a little peculiar
او همیشه اندکی اخلاق عجیب از خود نشان میدهد
to hark back
برگشتن) درگفتگوی ازتوله شکاری که اندکی برمیگرددتاردشکار رادوب
to fang a pump
براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
crabs
پرواز با بالهای افقی همراه با اندکی انحراف سمتی در اثربادهای جانبی
crab
پرواز با بالهای افقی همراه با اندکی انحراف سمتی در اثربادهای جانبی
ism
: اصول
ism
اصول
technic
اصول
teaching
اصول
doctrine
اصول
principles
اصول
tenet
اصول
teachings
اصول
doctrines
اصول
roots
اصول
root
اصول
nitty-gritty
اصول
economic principles
اصول اقتصادی
doctrines
اصول حکمت
kinesiology
اصول مکانیزم
neodoxy
اصول نوین
banking principles
اصول بانکداری
general principles
اصول کلی
accounting principles
اصول حسابداری
principles of economy
اصول اقتصاد
constitutionalism
اصول مشروطیت
modernism
اصول امروزی
nazism
اصول نازی
naziism
اصول نازی
chung shin
اصول تکواندو
denial measures
اصول ممانعت
doctrine
اصول حکمت
creationism
اصول افرینش
copernician system
اصول کپرنیک
monopolism
اصول انحصار
monopolosm
اصول انحصار
mormonism
اصول mormon ها
mutualism
اصول همکاری
principles of economics
اصول اقتصاد
abolitionist
اصول بردگی
technologically
اصول فنی
systems
اصول وجود
technics
اصول فنی
politics
اصول سیاسی
methodology
علم اصول
methodologies
علم اصول
tenet
اصول مرام
dogmas
اصول عقاید
theory
اصول نظری
theories
اصول نظری
dogma
اصول عقاید
tenets
اصول مسلم
functional
اصول مبادی
technological
اصول فنی
systems
روش اصول
system
اصول وجود
communism
اصول اشتراکی
rational principle
اصول عقلیه
grimaces
ادا و اصول
grimaced
ادا و اصول
prineipal parts
اصول فعل
grimace
ادا و اصول
principles of religion
اصول مذهب
relativity principles
اصول نسبیت
roots and branches
اصول وفروع
system
روش اصول
grimacing
ادا و اصول
true he is somewhat stingy....
راست است که اندکی خسیس است ولی ...
principles of islamic economics
اصول اقتصاد اسلامی
household art
اصول خانه داری
hierarchism
اصول سلسله مراتب
hedonics
اصول خوشی ولذت
to do v to one's principles
برخلاف اصول خودرفتارکردن
pauli
اصول مذهبی پولس
principle of criminal procedure
اصول محاکمات جزائی
principles of economics
اصول علم اقتصاد
manichaeanism
اصول فلسفه مانی
telephone switching technique
اصول اتصالات تلفنی
principle of civil litigation
اصول محاکمات مدنی
planning principles
اصول برنامه ریزی
mutualist
طرفدار اصول همدستی
monarchism
اصول سلطنت مستقل
Euclid's Elements
اصول اقلیدس
[ریاضی]
Euclid's Elements
اصول اقلیدس
[ریاضی]
to pull a wry face
اداو اصول دراوردن
image shearing principle
اصول برش تصویر
moralists
معتقد به اصول اخلاق
mouth
ادا و اصول در اوردن
anomie
بی توجهی به اصول دین
anomy
بی توجهی به اصول دین
fascism
اصول عقاید فاشیست
anticonstitutional
مخالف اصول مشروطیت
musically
مطابق اصول موسیقی
asceticism
اصول ریاضت و مرتاضی
liberalism
اصول ازادی خواهی
probity
پیروی دقیق از اصول
civil procedure
اصول محاکمات حقوقی
principled
دارای اصول وعقاید
gradualism
رعایت اصول تدریج
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
moralist
معتقد به اصول اخلاق
mouthed
ادا و اصول در اوردن
mouthing
ادا و اصول در اوردن
mouths
ادا و اصول در اوردن
revivalism
اصول بیداری مذهبی
rationale
توضیح اصول عقاید
individualism
اصول استقلال فردی
Catholicism
اصول مذهب کاتولیکی
scientifically
موافق اصول علمی
unparliamentary
برخلاف اصول پارلمانی
technically
مطابق اصول فنی
modernism
اصول تجدد نوگرایی
counter current principle
اصول جریان متقابل
democratism
اصول حکومت ملی
unnaturally
بر خلاف اصول طبیعت
ex post facto
شامل اصول گذشته
ethics
اصول اخلاقی اخلاقیات
Protestantism
اصول ایین پروتستانت
psychologism
پیروی از اصول روانی
economization
رعایت اصول اقتصادی
unnatural
بر خلاف اصول طبیعت
code of procedure
قانون اصول محاکمات
fourteen points
اصول چهارده گانه
inartistic
فاقد اصول هنری بی هنر
modernists
هوا خواه اصول امروزی
democratically
بر طبق اصول حکومت ملی
spiritualist
طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
spiritualists
طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com