Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 95 (6 milliseconds)
English
Persian
peckish
[British English]
[colloquial]
<adj.>
اندکی گرسنه
Other Matches
hungry
گرسنه
esurient
گرسنه
chickling
گرسنه
vetch
گرسنه
peckish
گرسنه
hungrier
گرسنه
keen set
گرسنه
hungered
[arch]
گرسنه
i f. hungry
گرسنه ام
famished
گرسنه
hungriest
گرسنه
wee
اندکی
weeing
اندکی
awhile
اندکی
wees
اندکی
halfway
اندکی
slightly
اندکی
dabs
اندکی
eftsoons
اندکی پس از ان
wait a bit
اندکی
partially
اندکی
dab
اندکی
dabbed
اندکی
some
اندکی
i feel
گرسنه هستم
underfed
مردم گرسنه
I'm hungry.
من گرسنه هستم.
go hungry
گرسنه ماندن
i feel
گرسنه ام هست
to be hungry
گرسنه بودن
Are you hungry?
تو گرسنه هستی؟
to suffer from hunger
گرسنه ماندن
to go hungry
گرسنه ماندن
ravenous
بسیار گرسنه
just before
اندکی پیش
right before
اندکی پیش
latish
اندکی دیر
parboils
اندکی جوشاندن
somedeal
اندکی نسبتا
loudish
اندکی بلند
highs
اندکی فاسد
dryish
اندکی خشک
dampish
اندکی نمسار
fewer
اندکی از کمی از
few
اندکی از کمی از
just
اندکی پیش
dankish
اندکی نمسار
highest
اندکی فاسد
duskish
اندکی تاریک
parboil
اندکی جوشاندن
half made
اندکی دیوانه
half mad
اندکی دیوانه
parboiling
اندکی جوشاندن
eftsoon
اندکی پس ازان
fewest
اندکی از کمی از
parboiled
اندکی جوشاندن
high
اندکی فاسد
choppy
اندکی متلاطم
we feel
گرسنه مان هست
hungers
قحطی گرسنه کردن
to get
[be]
hungry
گرسنه شدن
[بودن]
hungered
قحطی گرسنه کردن
hungering
قحطی گرسنه کردن
I went hungry last night .
دیشب گرسنه ماندم
hunger
قحطی گرسنه کردن
sharp set
گرسنه بسیار مشتاق
voracious
پرولع خیلی گرسنه
narrowish
اندکی تنگ یا باریک
ten kilometres and more
ده کیلومتر و اندکی بالا
lie off
اندکی دور از کشتی
dullish
اندکی تیره یاکمرنگ
wait a minute
اندکی صبر کنید
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
wait a second
اندکی صبر کنید
The full man does not understand a hungry one .
<proverb>
سیر از گرسنه خبر ندارد .
hunger
گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungered
گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungers
گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungering
گرسنگی دادن گرسنه شدن
frigid
دارای اندکی تمایل جنسی
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to take something off and pric
اندکی از بهای چیزی کاستن
put some milk to your tea
اندکی شیر بچایی خود بیفزایید
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
Better to go to bed supperless than to rise in debt.
<proverb>
گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن.
to fang a pump
براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
to hark back
برگشتن) درگفتگوی ازتوله شکاری که اندکی برمیگرددتاردشکار رادوب
he is always a little peculiar
او همیشه اندکی اخلاق عجیب از خود نشان میدهد
They must hunger in frost, that will not work in heat.
<proverb>
آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
crab
پرواز با بالهای افقی همراه با اندکی انحراف سمتی در اثربادهای جانبی
crabs
پرواز با بالهای افقی همراه با اندکی انحراف سمتی در اثربادهای جانبی
I'm beginning to get scared
[hungry]
.
آهسته آهسته به ترس می افتم
[گرسنه می شوم]
.
true he is somewhat stingy....
راست است که اندکی خسیس است ولی ...
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com