English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (7 milliseconds)
English Persian
autotomize انفصال خودبخود پیداکردن
Other Matches
autotomous متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
autotomic متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
spontaneously خودبخود
autonomic خودبخود
automatically خودبخود
spontaneous generation پیدایش خودبخود
automatism حرکت خودبخود
autotomy تقسیم خودبخود
autotomize تقسیم خودبخود کردن
secundine naturam بومی وار خودبخود
self-starters خودبخود شروع شونده
self-starter خودبخود شروع شونده
instinctive خودبخود غیر ارادی
self reacting خودبخود واکنش کننده
autotroph قابل تغذیه خودبخود
autogenesis تولید مثل خودبخود
instinctively بطور غیرارادی خودبخود
self lubricating خودبخود روغن کاری شونده
autogenous تولید شده بطور خودبخود
autogenic تولید شده بطور خودبخود
thermotaxis تنظیم خودبخود حرارت در بدن دماواکنش
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
separation انفصال
separations انفصال
secession انفصال
disjunction انفصال
disunion انفصال
extrusion انفصال
feathering انفصال
incontinuity انفصال
schisms انفصال
schism انفصال
disconnexion انفصال
notice to quit انفصال
dismissal انفصال
notice of determination انفصال
notice of termination انفصال
quit انفصال
quitting انفصال
letter of dismissal انفصال
lay-off انفصال
termination انفصال
dismissals انفصال
withdrawal انفصال
abrogation انفصال
notice of cancellation انفصال
discharges انفصال ترشح
disunion انفصال نفاق
discharge انفصال ترشح
breakpoint نقطه انفصال
dismissal انفصال اخراج
schismatism شقاق انفصال
separates متارکه انفصال
separated متارکه انفصال
separate متارکه انفصال
dismissals انفصال اخراج
nondisjunction عدم انفصال
dismission انفصال اخراج
disconnect signal علامت انفصال
wrongful dismissal انفصال یا اخراج ناروا
conditional breakpoint نقطه انفصال شرطی
discontinuities عدم پیوستگی انفصال
discontinuity عدم پیوستگی انفصال
discovers پیداکردن
acquires پیداکردن
loave پیداکردن
acquiring پیداکردن
to pluck up heart دل پیداکردن
to work out پیداکردن
to find out پیداکردن
discovering پیداکردن
discovered پیداکردن
discover پیداکردن
short اتصالی پیداکردن
short circuit اتصال پیداکردن
to form a habit عادتی پیداکردن
to come in to notice اهمیت پیداکردن
to come to an agreement موافقت پیداکردن
to get into debt وام پیداکردن
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
slants شیب پیداکردن
put through ارتباط پیداکردن
shortest اتصالی پیداکردن
slant شیب پیداکردن
shorter اتصالی پیداکردن
outreach دسترسی پیداکردن
slanted شیب پیداکردن
to get into debt بدهی پیداکردن
autotomy انفصال خودبخوددست یا پا یا عضو حیوان ازبدن
faltered لکنت زبان پیداکردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to study out با بر رسی یا مطالعه پیداکردن
falter تزلزل یا لغزش پیداکردن
falters لکنت زبان پیداکردن
up hill به بالا شیب پیداکردن
falter لکنت زبان پیداکردن
crick انقباض عضله پیداکردن
falters تزلزل یا لغزش پیداکردن
faltered تزلزل یا لغزش پیداکردن
misbelieve اعتقاد خطا پیداکردن
interdigitate بهم اتصال پیداکردن
syncopate حالت غش یاسنکوپ پیداکردن
to come to terms سازش یا موافقت پیداکردن
preconceive قبلا عقیده پیداکردن
to butt out پیش امدگی پیداکردن
shining پیداکردن شکار در شب بانورافکن
photosensitize نسبت بنور حساسیت پیداکردن
diverge ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverges ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
diverged ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
escaping فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escapes فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
herbescent اماده برای پیداکردن طبیعت گیاه
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
escaped فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escape فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
eudemonology مبحث اخلاقیات برای پیداکردن سعادت بشر
to p upon any one's blunder لغزش کسیراباشتیاق پیداکردن وبدان حمله نمودن
covered گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
barrier light نورافکن ساحل دریا برای پیداکردن مسیر کشتی
atomic theory فرضیهء اتمی که تمام مواد راترکیبی از ذرات اتم میداند تئوری انفصال ماده
browsing نگاه کردن به فایلها یالیستهای کامپیوتر برای پیداکردن یک چیز جالب
homing device رادارهای ردیاب امواج رادیویی و رادار برای پیداکردن ایستگاه فرستنده انها
acetolysis تجزیهء جسمی در اثراضافه شدن جوهر سرکه حالت استیله و هیدرولیز پیداکردن در ان واحد
spots پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spot پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
batters خمیدگی خمیدگی پیداکردن باخمیرپوشاندن
batter خمیدگی خمیدگی پیداکردن باخمیرپوشاندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com