English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (8 milliseconds)
English Persian
she was her putative daughter اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
Other Matches
land girl n دختری که کارهای صحرایی میکرد
antigone دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
he has raving mad بودکه کسی جلواورانمیتوانست بگیرد
he was all but adrowneed چیزی نمانده بودکه غرق شود
the forth bristled with guns توپهای ان در مانندسیخ هایی بودکه به هرسوراست شده باشد
girlhood دختری
step daughter نا دختری
daughterhood دختری
i would to god that خدا میکرد
he wep!for pain ازدردگریه میکرد
i would to heaven خدا میکرد
he complained with reason داشت که گله میکرد
i would to heaven کاش خدا میکرد
his tongue ran on pattens خیلی شلوق میکرد
he was proof against harm هر اسیبی را دفع میکرد
To be crazy about agirl . کشته مرده دختری بودن
queen of دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
debutant دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود
He felt like he'd finally broken the jinx. او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
her اورا
taxi dancer دختری که در کلاس رقص یاکاباره در مقابل پول بامشتریان دیگر میرقصد
they proclaimed him sovereign جلوس اورا
he was sent to england اورا فرستادندبانگلستان
The Pied Piper of Hamelin نی نواز هاملن [با نوازش موشها را تلسم میکرد و به رودخانه میبرد غرق شوند]
out with him اورا بیرون کنید
i had a great wish to see him داشتم که اورا به بینم
they intended to kill him میخواستند اورا بکشند
they intended to kill him قصدکشتن اورا داشتند
The Pied Piper of Hamelin فلوت زن رنگارنگ هاملن [با نوازش موشها را تلسم میکرد و به رودخانه میبرد غرق شوند]
He was not admitted to the university. اورا به دانشگاه راه ندادند
They gave him a sound thrashing . اورا کتک مفصلی زدند
Such extravagances ruined him. این ولخرجی ها اورا زمین زد
We havent seen him for ages. سالهاست اورا ندیده ایم
he was ordained priest اورا بسمت کشیش گماشتند
He is called by this name. اورا به این رسم می خوانند
I wI'll get (persuade)him to sign . اورا حاضر بامضاء می کنم
the instant i saw him بمحض اینکه اورا دیدم
His path was strewn with flowers . مقدم اورا گلباران کردند
They consider him as an outsider . اورا غریبه بحساب می آورند
I sent him on an errand. اورا دنبال یک کاری فرستادم
I wish I could meet ( see ) her . کاش می توانستم اورا ببینم
the police are on his track مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
he was engagedon probation بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down . اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
Providence watches over him. از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
they a his death to poison مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
groupie دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
groupies دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
The bandits stripped him of all his belongines . دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
the churach built him up کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
Everybody condemned his foolish behaviour . همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
She loves him in spite lf sll his faults . با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
diver's mate یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
To squash someone . تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
he should better to led than باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
head-shrinkers کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
head-shrinker کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
loudest مشهور
famous مشهور
louder مشهور
proverbial مشهور
loud مشهور
reputed مشهور
rents مشهور
well-known مشهور
rented مشهور
well known مشهور
renowned مشهور
historic مشهور
renting مشهور
famed مشهور
illustrous مشهور
grandest مشهور
putative مشهور
popular مشهور
of reputation مشهور
of d. مشهور
well thought of مشهور
magnific مشهور
well-thought-of مشهور
of renown مشهور
grander مشهور
grand مشهور
go-ahead مشهور
celebrated مشهور
reputable مشهور
known مشهور
illustrated مشهور
that book will immortalize him ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
co-eds دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co ed دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-ed دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
to create an image for oneself as somebody مشهور شدن
renown مشهور کردن
glaring اشکار مشهور
famed for valour دردلاوری مشهور
celebrator مشهور کننده
to make a noise in the world مشهور شدن
reputedly بطور مشهور
names مشهور نامدار
known مشهور معروف
saying گفتار مشهور
sayings گفتار مشهور
as is well known چنانکه مشهور
name مشهور نامدار
well known معروف مشهور
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to create an image for oneself as somebody معروف و مشهور شدن
accepted barbarism غلط مشهور یا پذیرفته
name brand علامت تجارتی مشهور
as the saying goes مثلی است مشهور
popularizer مشهور ومتداول کننده
as the saying is مثلی است مشهور
reputably بطور معتبر یا مشهور
world wide مشهور جهان متداول درهمه جا
tron یک پسوند عالی فنی و مشهور
would god ای کاش خدا میکرد کاش خدامیکرد
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
proverbially بشکل ضرب المثل بطور مشهور
to make one's mark مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
pc paint برنامه مشهور نقاشی وترسیم برای ریزکامپیوترها
pc write IB و کامپیوتر سازگار با ان برنامه مشهور پردازش کلمه برای PC
sidekick برنامه مشهور که یک ماشین حساب کامپیوتری صفحه یادداشت
sidekicks برنامه مشهور که یک ماشین حساب کامپیوتری صفحه یادداشت
worthy of remark قابل ملاحظه برجسته مشهور فوق العاده استثنائی
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
i heard him او را شنیدم شنیدم گله میکرد
cbasic یک کامپایلر مشهور زبان برنامه نویسی که بسیارسریعتر از مترجم BASIC میباشد
retaining fee وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
visicalc یک برنامه مشهور صفحه گسترده الکترونیکی نام تجاری یک بسته نرم افزاری
macintosh یک سیستم ریزکامپیوتری مشهور که توسط شرکت کامپیوتری APPLE ساخته شده است مکینتاش
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
atari نام نوعی از کامپیوترهای شخصی و وسائل جانبی مشهور که توسط شرکت ATARI تولید میشود
they rejected his proposition پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
Mohtasham design طرح محتشمی [اینگونه طرح ها منسوب به استاد محتشم کاشانی بافنده مشهور کاشان می باشد.]
league of nations تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
Sarab سراب [حوزه بافت سراب در آذربایجان است که بیشتر به بافت کناره مشهور استرنگ زمینه عموما شتری و گره آن ترکی است.]
ems dispatch تلگراف امس عنوان واقعه مشهور ملاقات سفیر فرانسه با ویلهم اول در سال 0781 در امس که بیسمارک صدراعظم وقت المان با تحریف مفاد تلگرافی که از موضوع این ملاقات حکایت می کرد باعث بروزجنگ فرانسه و پروس شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com