English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (25 milliseconds)
English Persian
chafe اوقات تلخی کردن به عصبانیت
chafes اوقات تلخی کردن به عصبانیت
chafing اوقات تلخی کردن به عصبانیت
Other Matches
scolds اوقات تلخی کردن
scolded اوقات تلخی کردن
scold اوقات تلخی کردن
huff اوقات تلخی کردن
exasperating ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperated ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperate ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperates ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
tantrums اوقات تلخی
tantrum اوقات تلخی
glumness اوقات تلخی
indignantly از روی اوقات تلخی
wrath اوقات تلخی زیاد
the fat is in the fire اوقات تلخی پیش خواهدامد
exasperatingly از روی خشم و اوقات تلخی
dudgeon اوقات تلخی دسته خنجر
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
jitter با عصبانیت رفتار کردن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
nettle ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
nettles ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
to provoke a person's anger اوقات کسی را تلخ کردن
to put any one's back up اوقات گسیرا تلخ کردن
to provoke a person to anger اوقات کسی را تلخ کردن
to e. the feeling sof aperson اوقات کسی را تلخ کردن
poignancy تلخی
bitterness تلخی
acrimoniousness تلخی
heat عصبانیت
infuriation عصبانیت
snit عصبانیت
heebie jeebies عصبانیت
boiling points عصبانیت
willies عصبانیت
heats عصبانیت
huff عصبانیت
boiling point عصبانیت
ire عصبانیت
gall تلخی گستاخی
asperity تلخی وخشونت
galls تلخی گستاخی
bad blood تلخی تندی
virulence تلخی تندی
bitterish مایل به تلخی
to soften one's anger فرونشاندن عصبانیت
on the warpath <idiom> عصبانیت زیاد
thraw درد عصبانیت
He is antipathetic( a sourpuss). آدم تلخی است
bitters of life تلخی ها یامرارتهای زندگی
His failure was a bitter experience. شکستن تجربه تلخی شد
jitters عصبانیت فوق العاده
cut off one's nose to spite one's face <idiom> به حدنهایت رسیدن عصبانیت
jitter با عصبانیت سخن گفتن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
ill at ease <idiom> احساس عصبانیت وناراحتی
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
turn over in one's grave <idiom> از عصبانیت سکته میکنددق میکند
stir up a hornet's nest <idiom> باعث عصبانیت مردم شدن
to snap at someone یکدفعه سر کسی [با عصبانیت] داد زدن
picamar روغن تلخی که از قیر چوب بدست می اید
quassia یکجور درخت که ازچوب ان داروی تلخی درست میشود
labdanum ماده معطر تلخی که از انواع لادن بدست میاید
phlorizin ماده تلخی که ازپوست ریشه درخت سیب ومانندان گرفته میشود
frequently <adv.> غالب اوقات
ofttimes غالب اوقات
regularly [often] <adv.> خیلی از اوقات
at any time <adv.> درهمه اوقات
a lot of times <adv.> غالب اوقات
on any number of occasions <adv.> خیلی از اوقات
oft [archaic, literary] <adv.> خیلی از اوقات
often <adv.> خیلی از اوقات
many times <adv.> خیلی از اوقات
frequently <adv.> خیلی از اوقات
indignant اوقات تلخ
any time <adv.> درهمه اوقات
sometimes بعضی اوقات
often غالب اوقات
at all times درهمه اوقات
in due course <idiom> دربیشتر اوقات
a lot of times <adv.> خیلی از اوقات
angriest اوقات تلخ
time keeper متصدی اوقات
frequently خیلی اوقات
in dudgeon اوقات تلخ
often خیلی اوقات
angry اوقات تلخ
angrier اوقات تلخ
leisure time اوقات فراغت
many times <adv.> غالب اوقات
oftentimes خیلی اوقات
ofentimes غالب اوقات
often <adv.> غالب اوقات
anytime <adv.> درهمه اوقات
oft [archaic, literary] <adv.> غالب اوقات
at all hours <adv.> درهمه اوقات
on any number of occasions <adv.> غالب اوقات
regularly [often] <adv.> غالب اوقات
nine times out ten بیشتر اوقات
glum ملول اوقات تلخ
in ancient times در اوقات جهان باستانی
to take huff اوقات تلخ شدن
stuffy اوقات تلخ مغرور
docketed دفتر اوقات محکمه
docketing دفتر اوقات محکمه
time keeper متصدی اوقات کار
dockets دفتر اوقات محکمه
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
docket دفتر اوقات محکمه
timekeepers کارمند ثبت اوقات
timekeeper کارمند ثبت اوقات
sore loser <idiom> بازنده اوقات تلخ
time keeper متصدی ثبت اوقات کار
timetabled صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetables صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabling صورت اوقات برنامه ساعات کار
more frequently than ever <adv.> نسبت به سابق خیلی بیشتر اوقات
timetable صورت اوقات برنامه ساعات کار
Even homer somtimes nods. <proverb> یتى هومر هم بعضى اوقات اشتباه مى کرد.
Christmas comes but once a year. <proverb> جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
to make ones blood run cold کسی را از عصبانیت در اوردن یا کسی را کشتن
WWW مجموعهای از میلیون ها وب سیلت و صفحات وب که با هم بخشی از اینترنت را تشکیل می دهند که اغلب اوقات توسط کاربر استفاده می شوند
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com