English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (40 milliseconds)
English Persian
append اویختن پیوست کردن
appended اویختن پیوست کردن
appending اویختن پیوست کردن
appends اویختن پیوست کردن
Other Matches
dangling اویزان کردن اویختن
dangle اویزان کردن اویختن
dangled اویزان کردن اویختن
dangles اویزان کردن اویختن
excruciate شکنجه کردن برصلیب اویختن
attach پیوست کردن ضمیمه کردن
attaches پیوست کردن ضمیمه کردن
attaching پیوست کردن ضمیمه کردن
hitching اویختن
slouching اویختن
hang اویختن
lolls اویختن
slouches اویختن
lolling اویختن
slouched اویختن
slouch اویختن
hitch اویختن
hangs اویختن
lolled اویختن
hitched اویختن
loll اویختن
hitches اویختن
cats اویختن لنگر
cat اویختن لنگر
crucifies برصلیب اویختن
crucifies بدار اویختن
crucify برصلیب اویختن
crucify بدار اویختن
curl of the lip برگرداندن یا اویختن لب
impaling بر چوب اویختن
impales بر چوب اویختن
impaled بر چوب اویختن
bell زنگ اویختن به
straps باتسمه اویختن
impale بر چوب اویختن
strap باتسمه اویختن
bells زنگ اویختن به
hanging عمل اویختن
pouted لب رابزیر اویختن
pouting لب رابزیر اویختن
pouts لب رابزیر اویختن
pout لب رابزیر اویختن
crucifying بدار اویختن
crucifying برصلیب اویختن
hang out اویختن سماجت ورزیدن
hang out محل اویختن چیزی
scaffold سکوب زدن بدار اویختن
scaffolds سکوب زدن بدار اویختن
appendages پیوست
bond پیوست
therewith به پیوست
enclosures پیوست
constipation پیوست
clutched پیوست
clutches پیوست
clutching پیوست
clutch پیوست
appendage پیوست
tie bar پیوست
annexation پیوست
coupling پیوست
enclosure پیوست
appendixes پیوست
appendix پیوست
annexing پیوست
annexes پیوست
annex پیوست
hike out خم شدن یا اویختن به لبه قایق برای ایجاد تعادل
coupling resistance مقاومت پیوست
inductive flux linkage پیوست القائی
artillery annex پیوست توپخانه
sleeve coupling پیوست تزویجی
clutch coupling پیوست کلاج
coupling element عنصر پیوست
intelligence annex پیوست اطلاعات
dog clutch پیوست دندانهای
transformer coupling پیوست ترانسفورماتور
inductance coupling پیوست القائی
coupling factor ضریب پیوست
input coupling پیوست ورودی
inductive coupling پیوست القائی
coupling of circuits پیوست مدارها
inductive exposure پیوست القائی
reunion باز پیوست
intelligence annex پیوست اطلاعاتی
unites بهم پیوست
uniting بهم پیوست
jaw clutch coupling پیوست دندانه
attached <adj.> <past-p.> پیوست شده
mains coupling پیوست شبکه
enclosed <adj.> <past-p.> پیوست شده
flange coupling پیوست صفحهای
annexed <adj.> <past-p.> پیوست شده
reunions باز پیوست
unite بهم پیوست
affixed <adj.> <past-p.> پیوست شده
attributed <adj.> <past-p.> پیوست شده
affected [added] <adj.> <past-p.> پیوست شده
electric coupling پیوست الکتریکی
electron coupling پیوست الکترونی
impedance coupling پیوست امپدانس
intermediate coupling پیوست واسطه
hanging committee انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
input coupling loop حلقه پیوست ورودی
hose coupling پیوست لوله پلاستیکی
impedance feedback پیوست برگشت امپدانس
coupling impedance مقاومت فاهری پیوست
main coupling transformer ترانسفورماتور پیوست شبکه
coupling coil سیم پیچ پیوست
gantline رجه یا طنابی که برای بارکشی و اویختن لباس مورداستفاده قرار میگیرد
coupling instability نااستواری پیوست تزلزل تزویج
inductive feedback پیوست برگشت وارونه القائی
railroad coupling پیوست یا تزویج راه اهن
enclosing به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
encloses به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
enclose به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
lazy tongs چنگ کهای زبانه دار یا قلاب دار که بزرگ وکوچک میشودوبرای اویختن لباس وغیره بکارمیرود
critical coupling کوپلاژ بحرانی پیوست بحرانی
coupling transformer ترانسفورماتور تزویج ترانسفورماتور پیوست
international labour organization سازمان بین المللی کار سازمانی که در جوار جامعه ملل تاسیس شد و در سال 6491 به سازمان ملل پیوست و هدف ان بهبودبخشیدن به شرایط کار ازجنبه ها مختلف و حمایت ازکارگران و منافع ایشان میباشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com