English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 171 (8 milliseconds)
English Persian
i made him my proxy او را وکیل خود نمودم
Other Matches
briefest خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
practitioners وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
practitioner وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
bunkcombe نطق وکیل در مجلس برای خودنمایی در پیش وکیل کنندگان
barrister وکیل مشاور وکیل دعاوی
barristers وکیل مشاور وکیل دعاوی
retainer حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainers حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
lawyers and laymen وکیل و غیر وکیل
counseled وکیل
deligate وکیل
counsel وکیل
gentleman of the long robe وکیل
deputies وکیل
mandatary وکیل
deputy وکیل
letter of attorney وکیل
procurator وکیل
counselled وکیل
counselling وکیل
counsels وکیل
assignee وکیل
attorneys وکیل
attorney وکیل
proxy وکیل
lawyers وکیل
lawyer وکیل
agents وکیل
agent وکیل
delegating وکیل
delegates وکیل
delegated وکیل
delegate وکیل
solicitor وکیل
procurators وکیل
syndic وکیل
factors وکیل
counselors وکیل
counsellors وکیل
counsellor وکیل
solicitors وکیل
factor وکیل
proctor وکیل
representatives وکیل
lieutenants وکیل
lieutenant وکیل
surrogates وکیل
representative وکیل
surrogate وکیل
public defender [American E] وکیل تسخیری
court-appointed attorney for the defense [American E] وکیل تسخیری
attorney with right of subtitution وکیل در توکیل
court-appointed defending counsel وکیل تسخیری
barrister at law وکیل مرافعه
elect for the parliament وکیل کردن
attorney with right of substitution وکیل با حق توکیل
appoint as one's council وکیل کردن
appoint as one counsel وکیل کردن
attorney at low وکیل دعاوی
attorney with right of substitution وکیل در توکیل
attorney at law وکیل دعاوی
barrister at law وکیل قانونی
trial attorney وکیل محاکمه
defensor وکیل مدافع
public a وکیل عمومی
proctor وکیل مدافع
depute وکیل کردن
proctor وکیل قانونی
judge advocate وکیل مدافع
petifogger وکیل مغالطه کن
office attorney وکیل دفتر
to go to the bar وکیل شدن
defending attorney وکیل مدافع
to run in وکیل کردن
chamber counsel وکیل مشاور
counsellor at law وکیل مشاور
counsel briefed by the government وکیل تسخیری
counsel briefedby the government وکیل تسخیری
public defender وکیل تسخیری
prosecture وکیل عمومی
man of business وکیل گماشته
barristers وکیل دعاوی
counsels وکیل دعاوی
Member of Parliament وکیل مجلس
Members of Parliament وکیل مجلس
counselled وکیل دعاوی
counseled وکیل دعاوی
counsel وکیل دعاوی
advocates وکیل مدافع
advocated وکیل مدافع
advocate وکیل مدافع
steward وکیل خرج
deputy وکیل نماینده
deputies وکیل نماینده
lieutenants نایب وکیل
stewards وکیل خرج
lieutenant نایب وکیل
advocating وکیل مدافع
counsel for the crown وکیل عمومی
barristers وکیل دادگستری
counselling وکیل دعاوی
attorney وکیل دادگستری
attorney وکیل دعاوی
surrogates وکیل شدن
attorneys وکیل دادگستری
attorneys وکیل دعاوی
surrogate وکیل شدن
barrister وکیل مدافع
agent گماشته وکیل
agents گماشته وکیل
lawyer وکیل دادگستری
lawyers وکیل دادگستری
barrister وکیل دادگستری
barrister وکیل دعاوی
barristers وکیل مدافع
take counsel with با وکیل مشورت کردن
special agent وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
serjeant at law وکیل درجه یک دادگستری
majordomo وکیل خرج پیشکار
QCs مخفف وکیل دعاوی
counselors رایزن وکیل مدافع
universal agent وکیل تام الاختیار
counsellor رایزن وکیل مدافع
universal agent وکیل مطلق الوکاله
counsellors رایزن وکیل مدافع
QC مخفف وکیل دعاوی
practitioner وکیل دست به کار
parliamentarian وکیل مبرز و حراف
counselor رایزن وکیل مدافع
sergeants یوزباشی وکیل باشی
sergeant یوزباشی وکیل باشی
law officers of the crown وکیل عمومی دادیار
lieutenants ناوبان یکم وکیل
prevarication خیانت وکیل به موکل
parliamentarians وکیل مبرز و حراف
attorneys نمایندگی وکیل مدافع
practitioners وکیل دست به کار
lieutenant ناوبان یکم وکیل
attorney نمایندگی وکیل مدافع
syndic نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
empowered وکالت دادن وکیل کردن
empower وکالت دادن وکیل کردن
empowering وکالت دادن وکیل کردن
empowers وکالت دادن وکیل کردن
pettif ogger وکیل پست یا حیله باز
petifogger وکیل پست یا حیله باز
deputy of the parliament وکیل مجلس شورای ملی
counsel appointed وکیل مسخر یاتسخیری در امور مدنی
mandate قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
mandate حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
he voted by proxy بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
trial lawyer وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
boroughs شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
borough شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
proxy نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
prevarication ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
summing up evidence نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
practician کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
retaining fee وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
privileged communication مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com