| Total search result: 201 (3 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
Nothing on earth will induce him to go there again. |
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد. |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| He has no influence . He cuts no ice. He carries no weight |
دیگر کلاهش پشم ندارد ( فاقد نفوذ است ) |
| crosscourt shot |
ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد |
| You can't get there other than by foot. |
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت. |
| to lock somebody [yourself] out [of something] |
در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده] |
| off went his hat |
کلاهش پرت شد |
| his hat cover his fanily |
خودش است و کلاهش |
| it is bound to nappen |
مقدراست اتفاق بیافتد |
| He just missed going to jail. |
چیزی نمانده بود بزندان بیافتد |
| gill net |
دامی که چون ماهی دران بیافتد |
| Dont let the grass grow under your feet. |
نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد ) |
| combination shot |
ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد |
| wait up for <idiom> |
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد |
| latest event time |
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد |
| it burnsto a white ach |
چون می سوزدخاکسترسفیدباقی می گذارد |
| is on the wane |
رو بزوال یا نقصان می گذارد |
| decreasingly |
چنانکه روبکاهش گذارد |
| contiguous |
آنچه اثر می گذارد |
flight |
پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد |
| hig low jack |
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را جا می گذارد |
| I ll pay him back in his own coin . |
حقش را کف دستش خواهم گذارد |
| big four |
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد |
| double pinochle |
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد |
| bedpost |
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را بجا می گذارد |
| lilies |
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد |
| half worcester |
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد |
| golden gate |
پرتابی در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 راباقی می گذارد |
| do split |
ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد |
| lily |
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد |
| incommunicableness |
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد |
| feeders |
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد |
| feeder |
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد |
| personal service utility |
کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد |
| incommunicability |
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد |
| bot |
بخشی که شروع فضای ضبط نوار مغناطیسی را علامت می گذارد |
| waifs |
اموالی که سارق حین فراربیرون از محل سرقت به جامی گذارد |
| devisor |
کسیکه بمیل خویش چیزی رابدیگری بارث می گذارد مورث |
| investor |
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد |
| permanent structures |
به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد |
| investors |
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد |
| salvo |
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد |
| salvoes |
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد |
| consequently <adv.> |
در آنجا |
| thereupon <adv.> |
در آنجا |
| at that [at that provocation] <adv.> |
در آنجا |
| subsequently <adv.> |
در آنجا |
| thereat <adv.> |
در آنجا |
| as a result <adv.> |
در آنجا |
| chip |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
| chips |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
| otherwise <adv.> |
به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر] |
| As far as I know . So far as I know. |
تا آنجا که من می دانم |
| According to my lights . |
تا آنجا که عقلم قد می دهد |
| In so far as their taste would go . |
تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد |
| The situation there is bad. |
وضعیت در آنجا بد است. |
| Since the day he set foot there . |
از روزیکه به آنجا پا نهاد |
| As far as I am concerened. |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
| as far as I'm concerned <adv.> |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
| Have you been there recently (lately) |
تازگیها آنجا رفته ای ؟ |
| To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies |
تا آنجا که تیغم ببرد |
| so far as I'm concerned |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
| advisory lock |
قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند |
| fractional reserve banking |
روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد |
| joint |
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود |
| Come as quickly as possible. |
تا آنجا که می شود زود بیا |
| I wI'll get there somehow. |
یکجوری خودم را آنجا می رسانم |
| CERN |
یس که www اولین آنجا اختراع شد |
| It took us four days to get there . |
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم |
| I happened to be there when …. |
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه … |
| Left out of one place and driven away from another. <proverb> |
از آنجا مانده از اینجا رانده . |
| Nobody was there but me. |
هیچکسی غیر از من آنجا نبود. |
He has always lived there. |
او همیشه آنجا زندگی کرده است. |
| to let it get to that point |
اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد |
| factories |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
| It is improper to go there uninvited. |
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست |
| factory |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
| lover's lane <idiom> |
جای دنجی که عشاق به آنجا می روند |
| Can I get there on foot? |
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟ |
| If it ( ever ) comes to that . |
اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد |
| Not that I remember . |
تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده ) |
| We were there just to make up numbers. |
ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم |
| to turn back |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
| to turn around |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
| Nothing has changed there. |
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است. |
almonry |
[قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.] |
| There they were in all their finery. |
آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند. |
| conversions |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
| conversion |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
| reference |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
| references |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
| some other time |
دفعه دیگر [وقت دیگر] |
| ramdrive.sys |
در DOS یک فایل پیکربنغی همراه سیستم عامل است که بخشی از حافظه دستیابی مستقیم کامپیوتر را بعنوان یک دیسک کنار می گذارد |
| tunnelling |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
| Hotel accommodation is rather expensive there. |
قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است. |
| goofy foot |
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد |
| he was otherwise ordered |
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود |
| Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> |
هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند. |
| window |
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند |
| shifts |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
| shift |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
| shifted |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
| switching |
نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند |
| print |
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد |
| printed |
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد |
| prints |
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد |
| main |
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند |
| stops |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| trap |
نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند |
| His sculptures blend into nature as if they belonged there. |
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند. |
| stop |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| stopped |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| stopping |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| metafile |
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود |
relative humidity |
رطوبت نسبی [مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.] |
| he had no more no to say |
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت |
| HTML |
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد |
| voicing |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
| voices |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
| voice |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
| to make every effort |
تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد |
| trans shipment |
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر |
| stationed |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
| stations |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
| station |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
| christmass tree |
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 7 و 01 را برای راست دست و میلههای 2 و7 و 01 را برای چپ دست باقی می گذارد |
| conventional memory |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
| conventional RAM |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
| colony |
گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند |
Oriental rug |
فرش شرقی [از آنجا که امروزه فرش های شرقی در همه جا بافته می شوند، این لفظ به فرش دست باف که الهام گرفته از طرح های شرقی است اطلاق می شود.] |
| alternatives |
دیگر |
| others |
دیگر |
| alternative |
شق دیگر |
| alternative |
دیگر |
| alternatives |
شق دیگر |
| anymore |
دیگر |
| next |
دیگر |
| other |
دیگر |
again |
دیگر |
| furthers |
دیگر |
| furthering |
دیگر |
| he is no more |
او دیگر |
| furthered |
دیگر |
| further |
دیگر |
| no more |
دیگر نه |
| thence |
دیگر |
| one an other |
یک دیگر |
| from one another <adv.> |
از هم دیگر |
| else |
دیگر |
| from each other <adv.> |
از هم دیگر |
| of one another <adv.> |
از هم دیگر |
| of each other <adv.> |
از هم دیگر |
| another |
دیگر |
| secus |
از دیگر سو |
| shunts |
به خط دیگر انداختن |
| shunted |
به خط دیگر انداختن |
| otherwhile |
گاه دیگر |
| variant |
نوع دیگر |
| otherwhere |
در مکان دیگر |
| otherwhere |
جای دیگر |
| otherwhence |
از جای دیگر |
| shunt |
به خط دیگر انداختن |
| otherness |
چیز دیگر |
| otherguise |
جور دیگر |
| otherwhile |
وقت دیگر |
| scilicet |
بعبارت دیگر |
| another guess |
قسمتی دیگر |
| withil |
ازطرف دیگر |
| another guess |
نوعی دیگر |
| another day |
یک روز دیگر |
| alternative unit |
واحدهای دیگر |
| aliunde |
از منبع دیگر |
| et al |
و در جای دیگر |
| to wit |
بعبارت دیگر |
| to be no more |
دیگر نبودن |
| the other two |
دوتای دیگر |
| tother |
بعدی دیگر |
| t' other |
بعدی دیگر |
| so muchthe worse |
دیگر بدتر |
| beside |
ازطرف دیگر |
| what more do you want |
دیگر چه می خواهید |
| on the other hand |
ازطرف دیگر |
| on the other hand |
از سوی دیگر |
| on more |
بار دیگر |
| none other than |
هیچکس دیگر جز |
| at a later period |
در موقع دیگر |
| no more of that |
بس است دیگر |
| next year |
سال دیگر |
| yon |
ان یکی دیگر ان |
| nevermore |
دیگر ابدا |
| nevermore |
هرگز دیگر |
| never more |
هرگز دیگر |
| another |
شخص دیگر |
| my other books |
کتابهای دیگر من |
| othergates |
طور دیگر |
| on one's coat-tails <idiom> |
همراه کس دیگر |
| on the opposite side |
در انسوی دیگر |
| on the other part |
از طرف دیگر |
again |
از طرف دیگر |
| otherguess |
بروش دیگر |
| otherguess |
جور دیگر |
| others |
نوع دیگر |