English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English Persian
necessitate ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitates ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitating ایجاب کردن مستلزم بودن
Other Matches
entail مستلزم بودن
call for مستلزم بودن
needing مستلزم بودن
needed مستلزم بودن
need مستلزم بودن
entailed مستلزم بودن
entailing مستلزم بودن
entails مستلزم بودن
require خواستن مستلزم بودن
implication مستلزم بودن مفهوم
requires خواستن مستلزم بودن
required خواستن مستلزم بودن
requiring خواستن مستلزم بودن
implications مستلزم بودن مفهوم
implicating بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicate بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicates بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicated بهم پیچیدن مستلزم بودن
call for ایجاب کردن
implying ایجاب کردن
imply ایجاب کردن
implies ایجاب کردن
pair exchange sorting algorithm نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
offer ایجاب
offered ایجاب
exigencies ایجاب
offers ایجاب
exigency ایجاب
compliance ایجاب
make an offer ایجاب
causation ایجاب
requirement ایجاب التزام
offeror ایجاب کننده
offeree طرف ایجاب
offer and acceptance ایجاب و قبول
extraditable ایجاب کننده تسلیم
emergency حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergencies حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
pensionable مستلزم
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
sacrificial مستلزم فداکاری
skilled مستلزم استادی
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
long-winded مستلزم وقت زیاد
long winded مستلزم وقت زیاد
capital مستلزم بریدن سر یاقتل
onerously چنانکه مستلزم انجام تعهدی
apodeictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
computer input microfilm تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به درون کامپیوتر میباشد
cim تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به داخل کامپیوتر میباشدicrofilmanufacturing
implicit function معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
gridding محدودیت ساختمان یک تصویرگرافیکی که مستلزم افتادن نقاط پایانی خطوط روی نقاط شبکه است
occupation franchise حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
photocomposition کاربرد پردازش الکترونیکی درتهیه چاپ که مستلزم تعریف و تنظیم تحریر و تولید ان به وسیله پردازش از طریق عکاسی میباشد
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to be on guard بودن احتیاط کردن
jollify کردن سرخوش بودن
to keep guard بودن احتیاط کردن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
range تغییر کردن یا متفاوت بودن
minds موافبت کردن ملتفت بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
ranged تغییر کردن یا متفاوت بودن
espied جاسوس بودن بازرسی کردن
comported جور بودن تحمل کردن
look out نگهبانی کردن موافب بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
espies جاسوس بودن بازرسی کردن
ranges تغییر کردن یا متفاوت بودن
espying جاسوس بودن بازرسی کردن
vacillating مردد بودن نوسان کردن
alluding افهار کردن مربوط بودن به
vacillate مردد بودن نوسان کردن
adhering طرفدار بودن وفا کردن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
entail شامل بودن فراهم کردن
tally تطبیق کردن مطابق بودن
adheres طرفدار بودن وفا کردن
comports جور بودن تحمل کردن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
adhered طرفدار بودن وفا کردن
comport جور بودن تحمل کردن
comporting جور بودن تحمل کردن
ambulate حرکت کردن درحرکت بودن
entailed شامل بودن فراهم کردن
adhere طرفدار بودن وفا کردن
vacillates مردد بودن نوسان کردن
benefit احسان کردن مفید بودن
espy جاسوس بودن بازرسی کردن
adequateness طرفدار بودن وفا کردن
to wear two faces دورویی کردن دوروودورنگ بودن
entails شامل بودن فراهم کردن
vacillated مردد بودن نوسان کردن
trut اعتماد کردن به امیدوار بودن
entailing شامل بودن فراهم کردن
correspound مناسب بودن مکاتبه کردن
benefited احسان کردن مفید بودن
benefiting احسان کردن مفید بودن
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
possesses تصرف کردن دارا بودن
allude افهار کردن مربوط بودن به
alluded افهار کردن مربوط بودن به
randan سرخوش بودن نشاط کردن
behoove فرض بودن اقتضاء کردن
governs حاکم بودن فرمانداری کردن
behove فرض بودن اقتضاء کردن
alludes افهار کردن مربوط بودن به
governed حاکم بودن فرمانداری کردن
govern حاکم بودن فرمانداری کردن
perpetrating مرتکب کردن مقصر بودن
mind موافبت کردن ملتفت بودن
have مجبور بودن وادار کردن
possess تصرف کردن دارا بودن
gestate ابستن بودن حمل کردن
exceeds تجاوز کردن متجاوز بودن
exceeded تجاوز کردن متجاوز بودن
possessing تصرف کردن دارا بودن
exceed تجاوز کردن متجاوز بودن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
holds متصرف بودن جلوگیری کردن از
minding موافبت کردن ملتفت بودن
having مجبور بودن وادار کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
gift of the gab <idiom> درصحبت کردن ماهر بودن
contained شامل بودن خودداری کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
contain شامل بودن خودداری کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
to take notice اعتنا کردن بهوش بودن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
concerns دلواپس کردن نگران بودن
concern دلواپس کردن نگران بودن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
perpetrate مرتکب کردن مقصر بودن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
maintains حمایت کردن از مدعی بودن
perpetrates مرتکب کردن مقصر بودن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
perpetrated مرتکب کردن مقصر بودن
contains شامل بودن خودداری کردن
maintained حمایت کردن از مدعی بودن
maintain حمایت کردن از مدعی بودن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
applies درخواست کردن شامل حال بودن
synchronizes همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronises همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
smoothed صاف کردن بدون اشکال بودن
smooth صاف کردن بدون اشکال بودن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
itinerate سیار بودن مسافرت تبلیغاتی کردن
synchronize همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
assort طبقه بندی کردن مناسب بودن
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
synchronising همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
apply درخواست کردن شامل حال بودن
synchronised همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com