English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
Other Matches
nerve tissue بافت عصبی
commissure بافت عصبی رابط
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
motif گلی خاص در زمینه فرش [این طرح ها با توجه به منطقه بافت دارای اشکال و ابعاد مختلفی بوده و تا حدودی مشخص کننده منطقه بافت می باشد.]
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
suberization ایجاد بافت چوب پنبهای درچوب
texture mapping 2-پوشاندن یک تصویر با دیگری برای ایجاد یک بافت در اولی
mixd weave بافت ترکیبی [هرگاه در بافت یک فرش از چند روش بافت استفاده شود.]
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
worker ایجاد کننده
causer ایجاد کننده
originative ایجاد کننده
recreative دوباره ایجاد کننده
thallogenous ایجاد کننده تالیوم
swisher ایجاد کننده صدای فش فش
goiterogenic ایجاد کننده گواتر
siliciferous ایجاد کننده سیلیکون
goitrogenic ایجاد کننده گواتر
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
genesis پسوند بمعنی ایجاد کننده
hypnogenetic ایجاد کننده خواب هیپنوتیزم
integrator ایجاد کننده ائتلاف یا انضمام
seminiferous ایجاد کننده بذر یا نطفه
plain weave بافت ساده زیر و رو [معمولا قسمت گلیم بافت فرش را به این صورت می بافند.]
Soumak بافت سوماک [سوماخ] [این روش بافت که نوعی از گلیم بافی است به سه صورت ساده، ضربیو برعکس بافته شده و در ابتدا و انتهای فرش استفاده می شود. این روش در بافت پارچه، کیسه، پتو و زیر انداز استفاده می شود.]
goitrogenic ایجاد کننده تورم غده تیروئید
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
tetanic داروی ایجاد کننده تشنجات کزازی
board weave تخت بافت [در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
offset knots گره نامتقارن [گاه جهت ایجاد سایه و تفاوت ظاهری طرح با دیگر قسمت ها به جای تکرار گره زدن بر روی دو تار مشابه در ردیف بافت بعدی از سه تار شماره یک، دو، سه و یا یک، سه، دو استفاده می کنند.]
carried خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carries خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
signing on فرایند ایجاد یک ارتباط مابین کامپیوتر و استفاده کننده
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carrying خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
compound weave بافت ترکیبی که بجز تار و پود اجزا دیگری نیز مثل دانه مروارید و یا اجسام تزیینی در بافت بکار گرفته شود
feep صدایی که ترمینال برای جلب توجه استفاده کننده ایجاد میکند
countervailing power مثلااتحادیه کارگران که درواکنش به قدرت تولید کننده انحصاری ایجاد میشود
form utility در این مواد ازنظر پذیرش بازار و مصرف کننده ایجاد میشود
greige carpet فرش خود رنگ [فرشی که الیاف آن پیش از بافت رنگرزی نشده باشد. این نوع بافت در بین بافندگان محلی و خصوصا در افغانستان و کشورهای تازه استقلال یافته روسیه دیده می شود.]
Sarouk ساروق [حوزه بافت ساروق در استان مرکزی با شهرت جهانی در بافت فرش های پر تراکم با زمینه قرمز و حاشیه آبی، پرز بلند و طرح افشان بته ای و گل خشتی است.]
Sarab سراب [حوزه بافت سراب در آذربایجان است که بیشتر به بافت کناره مشهور استرنگ زمینه عموما شتری و گره آن ترکی است.]
carrying وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carried وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carries وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
Hayes Corporation تولید کننده مودم که زبان کنترل استاندارد برای مودم ها ایجاد میکند
carries وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carried وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carrying وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
bulk مین کننده اطلاع برای ایجاد صفحات متن ویدیویی -off line به کار می رود که بعد آنها را به سرعت به کامپیوتر اصلی متصل کند
ActiveX سیستمی که توسط ماکروسافت ایجاد شده برای ایجاد و توزیع برنامههای کوچک
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
twitchy عصبی
neurogram رد عصبی
neurotic عصبی
engram رد عصبی
nervelessness بی عصبی
overwrought عصبی
nervous عصبی
abnerval عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
uptight عصبی
keyed up <idiom> عصبی
neural عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
neuralgia درد عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
interneuron داخل عصبی
neural network شبکه عصبی
nerve ending پایانه عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neural induction القای عصبی
neuron یاخته عصبی
nerve current جریان عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
nerve deafness کری عصبی
neurons یاخته عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
neural arc قوس عصبی
neural circuit مدار عصبی
neural bond پیوند عصبی
nerve fibre تار عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neuritis التهاب عصبی
nerve block وقفه عصبی
nerves رشته عصبی
nerve cell یاخته عصبی
plexus شبکه عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
shock حمله عصبی
nervous system دستگاه عصبی
causalgia سوزش عصبی
nerve cell سلول عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
psychochemical agent گاز عصبی
shocked حمله عصبی
nerve center مرکز عصبی
willies حمله عصبی
Relax! عصبی نشو!
neurocyte یاخته عصبی
interneural داخل عصبی
ganglion غده عصبی
shocks حمله عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
nerve رشته عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
discharge شلیک عصبی تخلیه
neurotic دچار اختلال عصبی
discharges شلیک عصبی تخلیه
tracts دسته تار عصبی
tensing عصبی وهیجان زده
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
tract دسته تار عصبی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
jittery وحشت زده و عصبی
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
preganglionic قبل از عقده عصبی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
cns دستگاه عصبی مرکزی
hysteria هیستری حمله عصبی
tensed عصبی وهیجان زده
tensest عصبی وهیجان زده
tense عصبی وهیجان زده
tenses عصبی وهیجان زده
neuroblast یاخته رویانی عصبی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
neurogenic دارای ریشه عصبی
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropath دچار اختلالات عصبی
tenser عصبی وهیجان زده
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
ans دستگاه عصبی خود مختار
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
tissue بافت
tissues بافت
contexts بافت
grain بافت
contexture بافت
of a loose textture شل بافت
of a loose texture شل بافت
fiber بافت
neurine بافت پی
knitted بافت
texture بافت
context بافت
loose texture بافت شل
textures بافت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com