Dictiornary-Farsi | ایستگاه واسطه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 206 (10 milliseconds)

English	Persian
relay station	ایستگاه واسطه


Search result with all words

relay	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relays	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relateral tell	مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
way station	ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
Other Matches

primary	وضعیت این ایستگاه موقت است و از یک ایستگاه به دیگری ارسال میکند
imethod	روش ارسال پیام یک طرفه ازیک ایستگاه به ایستگاه دیگر
dial up	استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
string	یک سری پیام که از یک ایستگاه به ایستگاه دیگرارسال میشود
aeronautical station	ایستگاه ناوبری هوایی ایستگاه خدمات هوانوردی
transponder	تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
air station	ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
all weather air station	ایستگاه هواشناسی عمومی ایستگاه هواشناسی همه هوایی
declinating station	ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
survey station	ایستگاه نقشه برداری ایستگاه کنترل نقشه برداری
brokering	واسطه
middlemen	واسطه
broker	واسطه
brokered	واسطه
mediator	واسطه
mediators	واسطه
jobber	واسطه
intermedium	واسطه
intermediator	واسطه
brokers	واسطه
mediums	واسطه
agent	واسطه
medium	واسطه
agents	واسطه
intermediate	واسطه
immediate	بی واسطه
middleman	واسطه
inductor	واسطه
instrumentality	واسطه
intermediate exchange	واسطه
go between	واسطه
agency	واسطه
commissioners	واسطه
commissioner	واسطه
interagent	واسطه
agencies	واسطه
by reason of	واسطه
intermediaries	واسطه
intermediary	واسطه
chapman	واسطه سیار
intermediate field	میدان واسطه
insurance broker	واسطه بیمه
agents	واسطه عامل
financial intermediary	واسطه مالی
inermediate frequency	بسامد واسطه
pandered	واسطه کار بد
customs agent	واسطه گمرک
pandering	واسطه کار بد
commodity broker	واسطه کالا
panders	واسطه کار بد
agent	واسطه عامل
immediateness	عدم واسطه
inductor	واسطه القاء
intermediate complex	کمپلکس واسطه
intermediate compound	ترکیب واسطه
intermediate objective	هدف واسطه
intermediate product	محصول واسطه
jobbing	واسطه بازرگانی
intermediate product	فراورده واسطه
immediately	بدون واسطه
post transition metals	فلزات پس واسطه
panderer	واسطه کار بد
owing to the fact that	به واسطه اینکه
intermediate reaction	واکنش واسطه
mediation	واسطه گری
jobber	بازرگان واسطه
real estate broker	واسطه املاک
intermediate layer	قشر واسطه
onthat account	بان واسطه
shell	برنامه واسطه
shelling	برنامه واسطه
shells	برنامه واسطه
standard interface	واسطه استاندارد
shipbroker	واسطه حمل
intermediate contact	کنتاکت واسطه
bill broker	واسطه تنزیل
intermediate coupling	پیوست واسطه
authorised clerk	واسطه مجاز
intermediate goods	کالاهای واسطه
intermediate grid	شبکه واسطه
intermediate transmitter	فرستنده واسطه
tumble gear	چرخ واسطه
tumbler lever	اهرم واسطه
rug dealer	واسطه فرش
mean proportional	واسطه هندسی
medium	میانجی واسطه
media	واسطه ها وسیله ها
medium	واسطه دلال
mediums	میانجی واسطه
mediums	واسطه دلال
media	رسانه ها واسطه ها
transition element	عنصر واسطه
direct <adj.>	بدون واسطه
pander	واسطه کار بد
indirect support	تکیه گاه بی واسطه
inner transition elements	عناصر واسطه داخلی
jobbing	عمل واسطه گری
immediacy	مستقیم و بی واسطه بودن
mediately	یا واسطه بطور ناراسته
interceder	شفاعت کننده واسطه
intermediate contour	میزان منحنی واسطه
psychic	واسطه پدیده روحی
intermediate frequency amplifier	فزونساز بسامد واسطه
intermediate frequency transformer	مبدل بسامد واسطه
broker	واسطه معاملات بازرگانی
brokered	واسطه معاملات بازرگانی
forwarding agent	واسطه حمل و نقل
customs agent	واسطه کارهای گمرکی
tumble gear	چرخ دنده واسطه
transition series	گروه عناصر واسطه
customs broker	واسطه امور گمرکی
virgin medium	واسطه دست نخورده
financial intermediary	موسسه مالی واسطه
brokering	واسطه معاملات بازرگانی
direct support	تکیه گاه بی واسطه
brokers	واسطه معاملات بازرگانی
freight forwarder	واسطه حمل و نقل کالا
leads	سیم واسطه زاویه پیشگیری
lead	سیم واسطه زاویه پیشگیری
fix someone up with someone <idiom>	واسطه برای قرار ملاقات دونفر
elapsation	ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
To meciate . To intervene .	پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
diastase	دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
mediatrix	زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
leachate	مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
confirming house	موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
stationed	ایستگاه
station	ایستگاه
stand	ایستگاه
site	ایستگاه
sited	ایستگاه
stations	ایستگاه
sites	ایستگاه
forbidden fruits	چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit	چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
ground position	ایستگاه زمینی
height of site	ارتفاع ایستگاه
remote station	ایستگاه دوردست
tide station	ایستگاه جزر و مد
relay station	ایستگاه رله
slave station	ایستگاه فرعی
space platform	ایستگاه فضایی
railway station	ایستگاه قطار
bus stops	ایستگاه اتوبوس
traverse station	ایستگاه پیمایش
forward station	ایستگاه جلو
substation	خرده ایستگاه
substation	ایستگاه فرعی
station house	ایستگاه کلانتری
upper terminal	ایستگاه کوهستانی
fuelling station	ایستگاه سوختگیری
wireless station	ایستگاه بی سیم
reading station	ایستگاه خواندن
master station	شاه ایستگاه
REQUEST STOP	ایستگاه درخواستی
Where is the station?	ایستگاه کجاست؟
known datum point	ایستگاه معلوم
loading station	ایستگاه بارگیری
tracking stations	ایستگاه ردیابی
tracking station	ایستگاه ردیابی
orienting station	ایستگاه توجیه
master station	ایستگاه اصلی
weather stations	ایستگاه هواشناسی
broadcasting station	ایستگاه رادیو
bus bay	ایستگاه اتوبوس
bus terminal	ایستگاه اتوبوس
cabstand	ایستگاه درشکه
terminus	ایستگاه نهایی
clients	ایستگاه پردازشگر
client	ایستگاه پردازشگر
climatological station	ایستگاه هواشناسی
coast station	ایستگاه ساحلی
broadcast station	ایستگاه فرستنده
base end station	ایستگاه عقب
space station	ایستگاه فضایی
space stations	ایستگاه فضایی
terminuses	ایستگاه نهایی
station master	رئیس ایستگاه
stationmaster	رئیس ایستگاه
stationmasters	رئیس ایستگاه
air way station	ایستگاه کنترل
weather station	ایستگاه هواشناسی
ambulance station	ایستگاه امبولانس
power stations	ایستگاه مولدنیرو
stopping	ایستگاه نقطه
power station	ایستگاه مولدنیرو
enquiry station	ایستگاه پرس و جو
stop	ایستگاه نقطه
control station	ایستگاه کنترل
workstations	ایستگاه کاری
stopped	ایستگاه نقطه
police station	ایستگاه پلیس
bus stop	ایستگاه اتوبوس
wayside	ایستگاه فرعی
exposure station	ایستگاه هوایی
workstation	ایستگاه کاری
stand	بساط ایستگاه
control cubicle	ایستگاه فرمان
stops	ایستگاه نقطه
police stations	ایستگاه پلیس