English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English Persian
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
Other Matches
It is not much of a reputation (status symbol) for one. اینهم برای آدم شهرت نشد
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
booty غنیمت
spoil غنیمت
spoiled غنیمت
spoiling غنیمت
forays غنیمت
foray غنیمت
spoils غنیمت
capturing غنیمت گرفتن
snap at غنیمت شمردن
plunder یغما غنیمت
plunder به غنیمت گرفتن
plundering به غنیمت گرفتن
captures غنیمت گرفتن
plunders به غنیمت گرفتن
booty of war غنیمت جنگی
plunders یغما غنیمت
capture غنیمت گرفتن
There is no time like the present . <proverb> دم غنیمت است .
booty غنیمت جنگی
to take a of غنیمت شمردن
plundering یغما غنیمت
To capture as booty . غنیمت جنگه گرفتن
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
trophy of war غنیمت جنگی از دشمن
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
to make ap a ship کشتی را در دریا به غنیمت بردن
to prize a ship کشتی رادردریابه غنیمت بردن
One must take time by the forelock . وقت را باید غنیمت شمرد
You might as well take advantage of the savings. این مقدار پس انداز هم غنیمت است
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
prize غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prize courts به دست امده عنوان غنیمت جنگی اعطا نمیشود
prized غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prizes غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prizing غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
head hunt بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
prized کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizing کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize of war کشتیها یا کالاهای به غنیمت گرفته شده در بندر یا دریا درزمان جنگ
himself خودش
itself خودش
herself خودش
on/upon one's head <idiom> برای خودش
number one <idiom> برای دل خودش
in his own hand writing بخط خودش
in his own similitude مانند خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
to his own profit بفایده خودش
in his own similitude بصورت خودش
herself خود ان زن خودش را
in his own name بخاطر خودش
in his own name به اسم خودش
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
It is her all right. خود خودش است
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
he pays his own money پولش را خودش میدهد
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
fractal <adv.> <noun> شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
powered اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
He has grown into a man . برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
insitu واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
peripheral که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
under lease وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
She is the one who has done . It is her own doing کار کار خودش است
external که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
externals که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
privacy قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com