Dictiornary-Farsi | بادقت زیاد بکاری دست زدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (2 milliseconds)

English	Persian
coddle	بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddled	بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddles	بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddling	بادقت زیاد بکاری دست زدن


Other Matches

scrupulousy	بادقت زیاد
tasks	زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task	زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
shim	واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
careful	بادقت
attentive	بادقت
on guard <idiom>	آگاه ،بادقت
(go over with a) fine-toothed comb <idiom>	خیلی بادقت
squinny	بادقت جستجوکردن
elaborating	بادقت شرح دادن
pried	بادقت نگاه کردن
gazing	بادقت نگاه کردن
pries	بادقت نگاه کردن
elaborates	بادقت شرح دادن
elaborated	بادقت شرح دادن
gazed	بادقت نگاه کردن
gaze	بادقت نگاه کردن
pry	بادقت نگاه کردن
gazes	بادقت نگاه کردن
elaborate	بادقت شرح دادن
wickedness	نا بکاری
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To get on with a job.	بکاری پرداختن
incilnable to do something	مایل کردن بکاری
to put ones hand to anything	بکاری مبادرت کردن
to set one's hand to a task	دست بکاری زدن
to set one's hand to a task	بکاری مبادرت کردن
to youse to a	تحریک بکاری کردن
to start doing something	دست بکاری زدن
to start out to do something	اقدام بکاری کردن
to turn to	دست بکاری گرفتن
dday	روز شروع بکاری
to put ones hand to anything	دست بکاری زدن
to persuade in to an act	وادار بکاری کردن
to offer at any thing	دست بکاری زدن
enterprises	مبادرت بکاری کردن
enterprise	مبادرت بکاری کردن
bide	بکاری ادامه دادن
fall to	بکاری مبادرت کردن
to offer at any thing	بکاری مبادرت ورزیدن
dragoon	بزور شکنجه بکاری واداشتن
swear in	بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
jumping off place	شروع بکاری نقطه عزیمت
to a an under taking	باجرات بکاری مبادرت کردن
dragoons	بزور شکنجه بکاری واداشتن
to set about	دست بکاری زدن آماده کاری
sail in	با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
load call	وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition	احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.	زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overbuild	زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
exhausts	تمام کردن بادقت بحث کردن
exhaust	تمام کردن بادقت بحث کردن
to hold somebody in great respect	کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
to set about	شروع کردن مبادرت کردن بکاری
surcharge	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed	با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
superabundant	زیاد
mickle	زیاد
great	زیاد
rife	زیاد
highly	زیاد
copious	زیاد
extortionate	زیاد
overly	زیاد
great-	زیاد
many	زیاد
late	زیاد
quite a few <idiom>	زیاد
over and above	زیاد
squeamishly	زیاد
widely	زیاد
greatest	زیاد
squeamishness	زیاد
effusively	زیاد
fulsome	زیاد
too	زیاد
greatly	زیاد
too much	زیاد
populous	زیاد
to a large extent	زیاد
very	زیاد
numerous	زیاد
profusely	زیاد
no end of	زیاد
excessive	زیاد
ranksack	زیاد
profoundly	زیاد
vastly	زیاد
wide	زیاد
wider	زیاد
widest	زیاد
mickle or muckle	زیاد
muckle	زیاد
heartbreak	غم زیاد
plethoric	زیاد
much	زیاد
not a lettle	زیاد
heavily	زیاد
plaguily	زیاد
supererogatory	زیاد
extensive	زیاد
intense	زیاد
outrageously	زیاد
thickest	زیاد
in quantities	زیاد
glaring	زیاد
egregiously	زیاد
heart break	غم زیاد
immane	زیاد
intensively	زیاد
in excess	زیاد
tremendously	زیاد
hugely	زیاد
mortally	زیاد
thicker	زیاد
thick	زیاد
immoderate	زیاد
for all the world	بی کم و زیاد
swingeing	زیاد
extortionary	زیاد
highs	زیاد
intensely	زیاد
generous	زیاد
high	زیاد
highest	زیاد
overmuch	زیاد
large adv	زیاد
torrid	زیاد گرم
over blow	زیاد دمیدن
overwrite	زیاد نوشتن
oodles	خیلی زیاد
multiplies	زیاد شدن
multiplied	زیاد شدن
over ripe	زیاد رسیده
exquisite taste	سلیقه زیاد
overblown steel	فولاد با دم زیاد
deprecation	افهاربیمیلی زیاد
eclat	سروصدا زیاد
diuresis	ادرار زیاد
diaphoresis	عرق زیاد
over issue	زیاد انتشاردادن
high altitude	از ارتفاع زیاد
excessive eating	خوردن زیاد
over estimate	زیاد براوردکردن
excessive love	دوستی زیاد
overburdensome	زیاد سنگین
over confident	زیاد مطمئن
high altitude	ارتفاع زیاد
overbusy	زیاد مشغول
heavy poll	رایهای زیاد
desudation	خوی زیاد
desudation	عرق زیاد
lots	خیلی زیاد
prosternation	ضعف زیاد
prosternation	سستی زیاد
frequent visiting	دیدنی زیاد
profuse of gilfts	زیاد بخشنده
profound interest	دلبستگی زیاد
heighten	زیاد کردن
heightened	زیاد کردن
heightening	زیاد کردن
punctiliousness	دقت زیاد
full tilt	باسرعت زیاد
raff	خیلی زیاد
abound	زیاد بودن
quillet	دقت زیاد
quick wit	هوش زیاد
queazy	زیاد دقیق
h.f.	بسامد زیاد
grnish	زیاد کردن
furor	خشم زیاد
heightens	زیاد کردن
floridly	با ارایش زیاد
overvoltage	فشار زیاد
overstock	زیاد پر کردن
overrider	حق دلالی زیاد
overmoke	زیاد سیگارکشیدن
overload	زیاد پر کردن
overlabour	زیاد کارکردن
overloads	زیاد پر کردن
overdrssed	زیاد اراسته
exuberantly	بفراوانی زیاد
particularity	دقت زیاد
pretentiousness	ادعایی زیاد
pretentiously	با ادعای زیاد
polyuria	ادرار زیاد
polyphagia	اشتهای زیاد
finicality	خودارایی زیاد
fervidness	گرمی زیاد
fervidity	گرمی زیاد
polymathy	دانش زیاد
overloaded	زیاد پر کردن
long range	با برد زیاد
amplitude	فاصلهء زیاد
mass casualties	تلفات زیاد
an abrupt place	با سراشیبی زیاد
an abundance of	مقدار زیاد
jillion	مقدار زیاد