English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (40 milliseconds)
English Persian
bar بازداشتن ممنوع کردن
bars بازداشتن ممنوع کردن
Other Matches
restricts ممنوع کردن
debars ممنوع کردن
restricting ممنوع کردن
debarring ممنوع کردن
forbids ممنوع کردن
debarred ممنوع کردن
debar ممنوع کردن
restrict ممنوع کردن
prohibit ممنوع کردن
forbid ممنوع کردن
prohibiting ممنوع کردن
prohibits ممنوع کردن
countermanding لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanded لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermands لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
countermand لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
dissuading منصرف کردن بازداشتن
arrested توقیف کردن بازداشتن
keep توقیف کردن بازداشتن
arrest توقیف کردن بازداشتن
keeps توقیف کردن بازداشتن
dissuades منصرف کردن بازداشتن
dissuaded منصرف کردن بازداشتن
dissuade منصرف کردن بازداشتن
forbid منع کردن بازداشتن
arrests توقیف کردن بازداشتن
forbids منع کردن بازداشتن
proscribes ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribe ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribing ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribed ممنوع ساختن تحریم کردن
choking مسدود کردن از حرکت بازداشتن
withold دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
to bar somebody from a competition شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
to bar somebody from something [doing something] ممنوع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
seal off محاصره کردن ممنوع الورود کردن
outlawed یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlaw یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
commit no nuisance ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
outlawing یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlaws یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
prohibiting ممنوع کردن تحریم کردن
prohibits ممنوع کردن تحریم کردن
prohibit ممنوع کردن تحریم کردن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
prohibbited ممنوع
illicit ممنوع
barred ممنوع
taboo ممنوع
in d. ممنوع
taboos ممنوع
forbidden ممنوع
impermissible ممنوع
prohibited ممنوع
disallowable ممنوع
stow بازداشتن
overslaugh بازداشتن
proscribing بازداشتن از
proscribes بازداشتن از
proscribed بازداشتن از
proscribe بازداشتن از
impede بازداشتن
interdict بازداشتن
debar بازداشتن
impedes بازداشتن
to set back بازداشتن
impeded بازداشتن
stowed بازداشتن
to keep back بازداشتن
stayed بازداشتن
contains بازداشتن
hinders بازداشتن
hindering بازداشتن
hindered بازداشتن
hinder بازداشتن
prevented بازداشتن
detained بازداشتن
detaining بازداشتن
deters بازداشتن
detains بازداشتن
containment بازداشتن
emcumber بازداشتن
deter بازداشتن
deterred بازداشتن
prevent بازداشتن
detain بازداشتن
contained بازداشتن
debarred بازداشتن
stay بازداشتن
debarring بازداشتن
stowing بازداشتن
stows بازداشتن
prevents بازداشتن
preventing بازداشتن
contain بازداشتن
debars بازداشتن
NO PARKING پارکینگ ممنوع
forbidden ممنوع شده
rule out ممنوع ساختن
forbidden band نوار ممنوع
no waiting توقف ممنوع
forbidden zone ناحیه ممنوع
forbidden vibration ارتعاشات ممنوع
closed ممنوع الورود
prohibited goods اشیاء ممنوع
prohibited ممنوع شده
no parking توقف ممنوع
it's forbidden to ... ممنوع است که...
skidding از سریدن بازداشتن
skid از سریدن بازداشتن
pin down <idiom> از حرکت بازداشتن
becalmed از پیشرفت بازداشتن
skidded از سریدن بازداشتن
becalming از پیشرفت بازداشتن
becalms از پیشرفت بازداشتن
chock از حرکت بازداشتن
skids از سریدن بازداشتن
trig از حرکت بازداشتن
to keep open house درخانه بازداشتن
suppressing بازداشتن ازعملیات
suppresses بازداشتن ازعملیات
suppress بازداشتن ازعملیات
hamper از کار بازداشتن
hampered از کار بازداشتن
hampering از کار بازداشتن
hampers از کار بازداشتن
to keep up ازتنزل بازداشتن
becalm از پیشرفت بازداشتن
to cop somebody کسی را بازداشتن
it is strictly forbidden اکیدا ممنوع است
to be absolutely forbidden [prohibited] مطلقا ممنوع بودن
No camping اردو زدن ممنوع
No camping چادر زدن ممنوع
forbidden energy zone ناحیه انرژی ممنوع
forbidden transition جهش الکترونی ممنوع
No left [right] turn! گردش به چپ [راست] ممنوع!
no smoking allowed استعمال دخانیان ممنوع
ban item کالای ممنوع الورود
to exelude any one from the p کسیرا ازرای بازداشتن
bloc مانع شدن از بازداشتن
inoxidize از زنگ زدن بازداشتن
blocs مانع شدن از بازداشتن
to bar one from his action بازداشتن کسی از کاری
block مانع شدن از بازداشتن
blocks مانع شدن از بازداشتن
blocked مانع شدن از بازداشتن
no thoroughfare امدو شدیاعبور) ممنوع است
the import of which is prohibited ان کالا ممنوع الورود است
baffle صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
baffles صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
injunctive وابسته به نهی و بازداشتن تاکیدی
stall به اخور بستن از حرکت بازداشتن
baffling صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
stalling به اخور بستن از حرکت بازداشتن
baffled صفحه انعکاس از پیشرفت بازداشتن
dut of court ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
fence month ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است
weather bound ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
talking is not permitted سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
black book دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com