Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
force
بازور جلو رفتن تحمیل
forces
بازور جلو رفتن تحمیل
forcing
بازور جلو رفتن تحمیل
Other Matches
mightily
بازور
pushier
بازور
pushy
بازور
pushiest
بازور
put down
<idiom>
بازور متوقف کرن
belches
بازور خارج شدن
belched
بازور خارج شدن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
belch
بازور خارج شدن
belching
بازور خارج شدن
crowd
بازور وفشارپرکردن انبوه مردم
crowds
بازور وفشارپرکردن انبوه مردم
pash
بازور پرتاب کردن کوبیدن
exaction
تحمیل
incurrence
تحمیل
protrusion
تحمیل
coercion
تحمیل
protrusions
تحمیل
imposition
تحمیل
infliction
تحمیل
modulation
تحمیل
possibly
تحمیل
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
modulator
مرحله تحمیل گر
superimposable
قابل تحمیل
dictate
تحمیل کردن
dictated
تحمیل کردن
dictates
تحمیل کردن
dictating
تحمیل کردن
protrudes
تحمیل کردن
procrustean
تحمیل کننده
superimposition
تحمیل زائد
positive modulation
تحمیل مثبت
inflict
تحمیل کردن
inflicted
تحمیل کردن
saddled
تحمیل کردن
saddle
تحمیل کردن
inflicting
تحمیل کردن
negative modulation
تحمیل منفی
protruding
تحمیل کردن
inflicts
تحمیل کردن
protruded
تحمیل کردن
protrude
تحمیل کردن
imposing
تحمیل کننده
modulator electrode
الکترد تحمیل گر
saddles
تحمیل کردن
pushy
تحمیل کنننده
dictate
تحمیل کردن
imponent
تحمیل کننده
leviable
قابل تحمیل
exactor
تحمیل کننده
put-upon
تحمیل کردن بر
put upon
تحمیل کردن بر
demodulation
تحمیل زدایی
demodulator
تحمیل زدا
density modulation
تحمیل تکاثفی
exactable
قابل تحمیل
impose
تحمیل کردن
burdens
تحمیل کردن
imposes
تحمیل کردن
inflictable
تحمیل کردنی
force
تحمیل کردن
imposable
قابل تحمیل
cark
تحمیل کردن
burden
تحمیل کردن
amplitude modulation
تحمیل دامنهای
pushier
تحمیل کنننده
exacting
تحمیل کننده
pushiest
تحمیل کنننده
velocity modulation
تحمیل سرعتی
forcing
تحمیل کردن
unmodulated
تحمیل ناشده
frequency modulation
تحمیل بسامدی
forces
تحمیل کردن
fm , f.m.
تحمیل بسامدی
horn in
تحمیل کردن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
q demodulator
تحمیل زدای کیو
tax
تحمیل تقاضای سنگین
levying
تحمیل نام نویسی
put on
: تحمیل کردن گذاردن
levies
تحمیل نام نویسی
drift tunnel
تونل تبدیل تحمیل
burdens
بارکردن تحمیل کردن
taxed
تحمیل تقاضای سنگین
self imposed
برخود تحمیل شده
velocity modulated tube
لامپ تحمیل سرعتی
spark gap modulator
تحمیل گر دهانه جرقهای
synchrocyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
buncher space
فضای تحمیل سرعتی
frequency modulated cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
demodulation
کشف تحمیل زدایی
f m cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
levy
تحمیل نام نویسی
drift space
فضای تبدیل تحمیل
burden
بارکردن تحمیل کردن
taxes
تحمیل تقاضای سنگین
self-imposed
برخود تحمیل شده
exact
تحمیل کردن بر درست
puts
قراردادن تحمیل کردن بر
lobby
تحمیل گری کردن
lobbies
تحمیل گری کردن
modulated wave
موج تحمیل شده
put
قراردادن تحمیل کردن بر
putting
قراردادن تحمیل کردن بر
levied
تحمیل نام نویسی
exacted
تحمیل کردن بر درست
exacts
تحمیل کردن بر درست
self sustained
تحمیل شده بنفس
lobbied
تحمیل گری کردن
tasks
تهمت زدن تحمیل کردن
hazing
تحمیل کار سخت یا زیاد
task
تهمت زدن تحمیل کردن
to lay on
بستن مالیات تحمیل کردن
self charging
تحمیل شونده بنفس خود خودکار
he paid through the nose
زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self enforcing
دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
imposes
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
paraded
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parades
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade
سان رفتن رژه رفتن محل سان
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
regress
پس رفتن
to pair off
رفتن
to run off
در رفتن
to whisk away or off
رفتن
break loose
در رفتن
to fall short
کم رفتن
short-changes
کش رفتن
retracts
تو رفتن
to take to ones heels
در رفتن
crawls
رفتن
to peter out
پس رفتن
to sleep fast
رفتن
to skirt along the coast
رفتن
to fall away
رفتن
to fall away
پس رفتن
betake
رفتن
bleneh
پس رفتن
to do out of
کش رفتن
retracting
تو رفتن
fall into a rage
از جا در رفتن
to break loose
در رفتن
to foot it
رفتن
regressing
پس رفتن
jauk
ور رفتن
meddle
ور رفتن
meddled
ور رفتن
to fly off
در رفتن
meddles
ور رفتن
to go back ward
پس رفتن
to go backward
پس رفتن
to go bang
در رفتن
regresses
پس رفتن
regressed
پس رفتن
sinks
ته رفتن
to get away
رفتن
admitting
رفتن
to get one's monkey up
از جا در رفتن
sink
ته رفتن
to get over
رفتن از
To go
رفتن
admits
رفتن
admit
رفتن
twiddle
ور رفتن
twiddled
ور رفتن
recede
پس رفتن
pilfers
کش رفتن
receded
پس رفتن
recedes
پس رفتن
receding
پس رفتن
to make ones getaway
در رفتن
to flow over
سر رفتن
twiddles
ور رفتن
twiddling
ور رفتن
to hang back
پس رفتن
snitching
کش رفتن
pilfer
کش رفتن
pilfered
کش رفتن
pilfering
کش رفتن
snitch
کش رفتن
to go to mess
رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com