Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 60 (8 milliseconds)
English
Persian
interpellation
باز خواست
Search result with all words
demand
خواست
demanded
خواست
demands
خواست
suit
خواست دادن تعقیب کردن
suited
خواست دادن تعقیب کردن
suits
خواست دادن تعقیب کردن
background
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
backgrounds
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
want
خواست
wanted
خواست
disposition
خواست
signal
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signaled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signalled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
voluntary
داوطلبانه به خواست
wish
خواست
wished
خواست
wishes
خواست
subpoena
خواست برگ
subpoenaed
خواست برگ
subpoenaing
خواست برگ
subpoenas
خواست برگ
will
خواست
willed
خواست
wills
خواست
summons
خواست برگ احضارنامه
summonsed
خواست برگ احضارنامه
summonses
خواست برگ احضارنامه
summonsing
خواست برگ احضارنامه
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
volition
خواست
arraign
با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
best fit
1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
bill of indicment
کیفر خواست
bill of indictment
کیفر خواست
constructive trust
منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
desideratum
خواست
he wished to be private
می خواست در خلوت باشد
his appeal met no response
پاسخی پدر خواست که اوترسید
impetration
در خواست التماس
in an a to escape he
چون خواست بگریزد
on demand
به در خواست به مجرد تقاضا
peine for et dure
مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
the precatory form
صیغه تمنی یا در خواست
to makes suit
در خواست کردن
to pray permission
در خواست اجازه کردن
to serve a subpoena on
با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
to serve with a summons
با خواست برگ خواندن
traverse of an indictment
رد کفیر خواست
tantalizing
خواست انگیز
tantalizingly
خواست انگیز
He asked permission to come in.
اجازه خواست بیاید تو
This is the very thing I wanted.
این همان چیزی است که دلم می خواست
She had the never to ask for cash .
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
address for service of a summons
[address where a summons may be served]
آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد
[حقوق]
demand
[of]
درخواست
[خواست]
[طلب]
[تقاضا]
[از]
Sara always wanted a puppy.
سارا همیشه یک سگ پاپی می خواست.
of one's own volition
از روی خواست خود
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com