English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
English Persian
step up <idiom> باعث سریع شدن چیزی
Search result with all words
reactive mode حالت پردازش کامپیوتر که در آن هر ورودی کاربر باعث رویدادن چیزی میشود ولی پاسخ سریع داده نمیشود
Other Matches
glitches هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
glitch هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
rollover استفاده از بافر بین صفحه کلیدوکامپیوتر برای تامین ذخیره سریع کلیدبرای ماشین نویسهای سریع که چندین کلید را خیلی سریع انتخاب می کنند
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
off screen image تصویری که در ابتدا در حافظه رسم میشود و پس به حافظه صفحه نمایش منتقل میشود تا باعث عمل نمایش سریع شود
marine express کالای سریع الحرکت از راه دری_ا سیستم حمل و نقل سریع دریایی
dma اتصال سریع و مستقیم بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی کامپیوتر که مانع دستیابی به توابع خواندن داده میشود
dma CI واسط که ارسال داده سریع بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی فراهم میکند معمولاگ کنترولی از طریق CPU متوقف میشود
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
speedy سریع السیر سریع
speediness سریع السیر سریع
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
author باعث
cause باعث
incentive باعث
incentives باعث
causes باعث
causing باعث
give rise to باعث شدن
make باعث شدن
to give birth to باعث شدن
motives محرک باعث
author باعث شدن
set off <idiom> باعث انفجارشدن
productive of annoyance باعث زحمت
take its toll <idiom> باعث ویرانی
motive محرک باعث
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
to give rise to باعث شدن
makes باعث شدن
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
vibratory باعث ارتعاش
vibrative باعث ارتعاش
it provokes laughter باعث خنده است
With pleasure. باعث افتخار من است.
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
do out of <idiom> باعث از دست دادن
it occasioned his death باعث مرگ اوشد
occasion تصادف باعث شدن
occasioned تصادف باعث شدن
drinking was his ruin باعث خرابی اوشد
give rise to <idiom> باعث کاری شدن
occasioning تصادف باعث شدن
occasions تصادف باعث شدن
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
It is to our credit. باعث روسفیدی ماست
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
My pleasure. باعث افتخار من است.
step on one's toes <idiom> باعث رنجش شدن
to cavse to see باعث دیدن شدن
put through the wringer <idiom> باعث استرسزیاد شدن
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
having باعث انجام کاری شدن
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
swirls گشتن باعث چرخش شدن
have باعث انجام کاری شدن
occasion سبب موقعیت باعث شدن
hemagglutinate باعث انعقاد خون شدن
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
swirled گشتن باعث چرخش شدن
swirling گشتن باعث چرخش شدن
swirl گشتن باعث چرخش شدن
casus belli عمل خصمانه باعث جنگ
give to understand <idiom> باعث فهم کسی شدن
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
allergen مادهای که باعث حساسیت میشود
put on the map <idiom> باعث معروف شدن مکانی
stir up a hornet's nest <idiom> باعث عصبانیت مردم شدن
occasions سبب موقعیت باعث شدن
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
throw back باعث تاخیر شدن رجعت
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
crack the whip <idiom> باعث سخت کارکردن شخصی شدن
bring the house down <idiom> باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
businesses که باعث میشود یک تجارت کار باشد
have the last laugh <idiom> باعث احمق بنظر رسیدن شخص
keep (someone) up <idiom> باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
q fever تب کیو که باعث ذات الریه میشود
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
avalanche عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
hemolyze باعث تجزیه گویچه سرخ خون شدن
avalanches عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
definition کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
definitions کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
pep talk <idiom> صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
bias وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
biases وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
transfer payment پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
type ahead ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
drive باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
to show somebody up [by behaving badly] باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
drives باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
wrong-foot باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
fatal error خطایی در برنامه یا وسیله که باعث آسیب سیستم میشود
bounce جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounced جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounces جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
fuse رسم جریان بالا که باعث آب شدن فیوز میشود
fused رسم جریان بالا که باعث آب شدن فیوز میشود
templates دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
backspace کلیدی که باعث برگشت یک واحد به عقب یا چپ نشانه گر میشود
template دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
levelled کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
hang up <idiom> جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
level کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
leveled کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
levels کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
Absence makes the heart grow fonder. <proverb> جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
series 4 تماس پی در پی با زمین که باعث گرفتن امتیاز 01 یاردپیشروی میشود
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
turpis causa عوض نامشروع و غیر قانونی که باعث فساد عقد میشود
logical خطا در طراحی برنامه که باعث جهش یا عملیات نادرست شود
delta clock مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
over voltage protection وسیلهای که باعث میشود منبع تغذیه حد مط لوب را داشته باشد
hits دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
hit دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
in off به کیسه انداختن گوی بیلیاردکه باعث کاستن امتیاز میشود
backspace کدی که باعث یک واحد برگشت نشانه گر در صفحه نمایش میشود
rung [تکه ای افقی که باعث قویتر شدن ساختار سندلی میشود]
leg before ضربه خوردن به پا پیش ازمیله که باعث سوختن توپزن میشود
hitting دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
actions که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
ctrl انتخاب این سه کلید با هم باعث شروع مجدد کامپیوتر میشود
This law wI'll be a disincentive to foreign investors. این قانون باعث سردی سرمایه گذاران خارجی خواهد شد
yips هیجان و نگرانی از فشارروحی مسابقه که باعث بازی غلط میشود
dry contact اتصال الکتریکی غلط که باعث خطای تمام نشدنی میشود
CTR انتخاب این سه کلید با هم باعث شروع مجدد کامپیوتر میشود
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
galloping سریع
swifts سریع
prompt سریع
rapid سریع
sudden سریع
swiftest سریع
swifter سریع
swift سریع
accelerator سریع
prompted سریع
prompts سریع
accelerators سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com