English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English Persian
skillful weaver بافنده ماهر و خبره
Other Matches
fabricant بافنده
weaver بافنده
weavers بافنده
knotter بافنده
knitter بافنده
knitters بافنده
employee بافنده
contracted weaver بافنده قراردادی
part-time weaver بافنده پاره وقت
full time weaver بافنده تمام وقت
caner بافنده صندلی حصیری
brocade weaver بافنده زری باف
connoisseur خبره
expert خبره
experts خبره
connoisseurs خبره
au fait خبره
judge خبره
proficient خبره
Maven خبره
judging خبره
judges خبره
judged خبره
expert witness شاهد خبره
sophisticated خبره وماهر
chartered accountant حسابدار خبره
experts اهل خبره
expert support system سیستم خبره
expert system سیستم خبره
expert اهل خبره
critics کارشناس خبره
critic کارشناس خبره
consulted پیشنهاد خواستن از یک خبره
consults پیشنهاد خواستن از یک خبره
skilled witness کارشناس اهل خبره
consult پیشنهاد خواستن از یک خبره
specialists خبره در یک موپوع مط العه خاص
oologist خبره در تخم پرنده شناسی
specialises مط العه و خبره بودن در یک موضوع
specialising مط العه و خبره بودن در یک موضوع
specialize مط العه و خبره بودن در یک موضوع
specializes مط العه و خبره بودن در یک موضوع
specializing مط العه و خبره بودن در یک موضوع
specialist خبره در یک موپوع مط العه خاص
gourmets خبره خوراک شراب شناس
expertism تفتیش و رسیدگی خبره کارشناسی
gourmet خبره خوراک شراب شناس
Mohtasham design طرح محتشمی [اینگونه طرح ها منسوب به استاد محتشم کاشانی بافنده مشهور کاشان می باشد.]
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
knowledge طراحی و نوشتن سیستمهای کامپیوتر خبره
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
hill climbing روش رسیدن به هدف در سیستم خبره
cottage contract نوعی قرارداد بافت روستایی که کارفرما کاغذ شطرنجی، نخ های رنگ شده و طرح را آماده کرده و دستمزد بافنده پس از فروش به وی پرداخت می شود
kabal قبال [نوعی واحد اندازه گیری در تبریز معادل هزار و چهارصد گره می باشد و جهت تعیین مقدار دستمزد بافنده بکار می رود.]
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
knowledge دستورات و دانش خبره را در یک فیلد مشخص اعمال میکند
Moghat مقات [نوعی واحد اندازه گیری در مشهد که مبنای آن تعداد هزار و دویست گره در یک ردیف طولی و عرضی بوده و جهت پرداخت دستمزد بافنده بکار می رود.]
relative humidity رطوبت نسبی [مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
dextrous ماهر
deft ماهر
pert ماهر
skilled ماهر
skilful ماهر
handy ماهر
handiest ماهر
handier ماهر
industrious ماهر
assiduous <adj.> ماهر
diligent <adj.> ماهر
hardworking <adj.> ماهر
industrious <adj.> ماهر
proficient ماهر
adept ماهر
dexterous ماهر
sedulous <adj.> ماهر
studious <adj.> ماهر
expert ماهر
fine fingered ماهر
he was neat ماهر
knacky ماهر
light footed ماهر
light handed ماهر
neat handed ماهر
skillful ماهر
skillful Šetc ماهر
wieldy ماهر
workmanly ماهر
adroit <adj.> ماهر
experts ماهر
workmanlike ماهر
inferences مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
inference مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
slick ماهر صاف
versant ماهر واستاد
skilled worker کارگر ماهر
journeyman کارگر ماهر
sharpshooter تیرانداز ماهر
shotmaker شوت زن ماهر
journeymen کارگر ماهر
semiskilled نیمه ماهر
semi skilled نیمه ماهر
scientail ماهر علمی
nattier پاکیزه ماهر
nattiest پاکیزه ماهر
skilled labour کارگر ماهر
natty پاکیزه ماهر
water dog شناگر ماهر
marksmen تیرانداز ماهر
slickest ماهر صاف
flunkey غیر ماهر
flunkeys غیر ماهر
flunkies غیر ماهر
flunky غیر ماهر
flunkys غیر ماهر
articulate ماهر در صحبت
articulates ماهر در صحبت
articulating ماهر در صحبت
craftsman کارگر ماهر
craftsmen کارگر ماهر
skilled ماهر و باتجربه
marksman تیرانداز ماهر
light foot ماهر تردست
master ماهر شدن
expert gunner توپچی ماهر
qualifies ماهر شدن
qualify ماهر شدن
cunning ماهر زیرکی
jimmies ماهر دیلم
understandings مطلع ماهر
understanding مطلع ماهر
tactical ماهر ماهرانه
greatest متعدد ماهر
jimmy ماهر دیلم
tactically ماهر ماهرانه
mastered ماهر شدن
great متعدد ماهر
masters ماهر شدن
great- متعدد ماهر
predicated تابع یا عبارت که در برنامههای مبتنی بر قانون مثل سیستمهای خبره به کار می رود
predicating تابع یا عبارت که در برنامههای مبتنی بر قانون مثل سیستمهای خبره به کار می رود
predicates تابع یا عبارت که در برنامههای مبتنی بر قانون مثل سیستمهای خبره به کار می رود
predicate تابع یا عبارت که در برنامههای مبتنی بر قانون مثل سیستمهای خبره به کار می رود
building craftsman کارگر ماهر ساختمانی
sniper تیرانداز ماهر تفنگ
unskilled worker کارگر غیر ماهر
snipers تیرانداز ماهر تفنگ
aces خلبان ماهر و متهور
ace خلبان ماهر و متهور
navvy کارگر غیر ماهر
shot تیراندازی تیرانداز ماهر
shots تیراندازی تیرانداز ماهر
navvies کارگر غیر ماهر
semi skilled worker کارگر نیمه ماهر
reinsman سوار کار ماهر
qualified صلاحیت دار ماهر
mastered ماهر شدن در چیزی
figure skater اسکیت باز ماهر
masters ماهر شدن در چیزی
master ماهر شدن در چیزی
toxophilite تیرانداز ماهر با تیر و کمان
marksman تیرانداز ماهر [ارتش و ورزش]
gift of the gab <idiom> درصحبت کردن ماهر بودن
mudder اسب ماهر در مسیر خیس وگلی
cradler بازیگر ماهر در حفظ گوی لاکراس
stickhandler شخص ماهر در استفاده ازچوب هاکی
unskilled labor نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
orion منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
digger پاسور ماهر درپاس نزدیک زمین
roughrider سوار کار ماهر اسبهای چموش و وحشی
digger بازیگر ماهر و سمج درگرفتن گوی از گوشها
knowledge وسایل و قوانین خبره را درباره یک موضوع مشخص اعمال میکند روی داده کاربر برای کمک به حل مشکل
punters دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
punter دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
demolition derby مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
bunter توپزن ماهر در ضربه بدون تاب دادن چوب بیس بال
Grand Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
duress در CL نیزمانند حقوق ماهر عمل یاتاسیس حقوقی ناشی از اکراه باطل است
Grands Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
experts نرم افزاری که دانش نصیحت و قوانین تصویب شده توسط خبره ها را در یک موضوع مشخص به داده کاربر اعمال میکند تا کمک به رفع یک مشکل
expert نرم افزاری که دانش نصیحت و قوانین تصویب شده توسط خبره ها را در یک موضوع مشخص به داده کاربر اعمال میکند تا کمک به رفع یک مشکل
rule نرم افزاری که قوانین و دانش خبره را در یک موضوع مشخص برای داده کاربر برای حل مشکل اعمال میکند
penalty kicker بازیگر ماهر که هنگام کم شدن تعداد افراد تیم نقش مهمی در دفاع دارد
sophisticate خبره وپیشرفته کردن سفسطه کردن
Gohar carpet فرش گوهر [این فرش که توسط بافنده ای به همین نام از اهالی ارمنستان وسیه بافته شده از فرش های شاخص و کلیدی این منطقه محسوب شده و طرح آنرا مربوط به قره باغ می دانند.]
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
sniper scope دوربین تیراندازی بوسیله تیراندازان ماهر دوربین مادون قرمز دیدبانی در شب
marks man تیرانداز درجه 3 تفنگ تیرانداز نیمه ماهر
dogger اسکی باز ماهر در هات داگ اسکی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com