Dictiornary-Farsi | بالبداهه گفتن و یا ساختن وسوسه و از راه بدرکردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
vamp	بالبداهه گفتن و یا ساختن وسوسه و از راه بدرکردن


Other Matches

extemporised	بالبداهه گفتن
extemporises	بالبداهه گفتن
extemporising	بالبداهه گفتن
extemporize	بالبداهه گفتن
extemporized	بالبداهه گفتن
extemporizes	بالبداهه گفتن
extemporizing	بالبداهه گفتن
improvise	بالبداهه ساختن
improvises	بالبداهه ساختن
improvising	بالبداهه ساختن
to jury-rig something	چیزی را بالبداهه ساختن
to rap out	بموقع گفتن فی المجلس ساختن
perverting	از راه راست بدرکردن
perverts	از راه راست بدرکردن
pervert	از راه راست بدرکردن
KO	با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
KO's	با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
drivel	اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
impromptu	بالبداهه
extemporarily	بالبداهه
extemporaneously	بالبداهه
extemporaneous	بالبداهه
extemporization	بالبداهه گویی
tempter	وسوسه گر
temptation	وسوسه
temptations	وسوسه
seductress	وسوسه آفرین
tantalizing	وسوسه انگیز
humorously	از روی وسوسه
tantalizingly	وسوسه انگیز
tempting	وسوسه انگیز
resist temptation	وسوسه نشدن
temptress	وسوسه آفرین
come-ons	اشارهی وسوسه آمیز
baiter	تطمیع و وسوسه کننده
come-on	اشارهی وسوسه آمیز
solicits	بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicited	بیرون کشیدن وسوسه کردن
suggestive	دلالت کننده وسوسه امیز
solicit	بیرون کشیدن وسوسه کردن
soliciting	بیرون کشیدن وسوسه کردن
temptable	فریفته شدنی وسوسه پذیر
impromptu	کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند بالبداهه حرف زدن
apprehensiveness	هراس وسوسه- زود فهمی سرعت انتقال
have half a mind <idiom>	احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
put up to <idiom>	وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
greets	درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
greet	درود گفتن تبریک گفتن
scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
shedding	خون جاری ساختن جاری ساختن
shed	خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds	خون جاری ساختن جاری ساختن
relate	گفتن
to give utterance to	گفتن
to tell a story	گفتن
pshaw	اه گفتن
mouths	گفتن
utter	گفتن
uttered	گفتن
utters	گفتن
relates	گفتن
utterances	گفتن
mouthed	گفتن
informs	گفتن
informing	گفتن
inform	گفتن
adduse	گفتن
mouthing	گفتن
utterance	گفتن
vituperate	بد گفتن
rehearse	گفتن
bubbled	گفتن
bubble	گفتن
rehearsed	گفتن
rehearses	گفتن
rehearsing	گفتن
says	گفتن
get out	گفتن
let out <idiom>	گفتن
say	گفتن
viyuperate	بد گفتن
iteration	گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
mouth	گفتن
bubbling	گفتن
tell	گفتن
to weep out	گفتن
saith	گفتن
tells	گفتن
telling-off	گفتن
bubbles	گفتن
ad-lib	فیالبداهه گفتن
mistiming	بیموقع گفتن
jest	مزاح گفتن
walk out on	ترک گفتن
solace	تسلیت گفتن
fables	حکایت گفتن
jests	مزاح گفتن
ad-libbed	فیالبداهه گفتن
quip	ایهام گفتن
quipped	ایهام گفتن
quipping	ایهام گفتن
quips	ایهام گفتن
ad-libs	فیالبداهه گفتن
mistime	بیموقع گفتن
mistimes	بیموقع گفتن
ad-libbing	فیالبداهه گفتن
bullshit	مزخرف گفتن
fable	حکایت گفتن
shush	هیس گفتن
blares	بافریاد گفتن
to yell out	با نعره گفتن
restates	باز گفتن
to tell a lie	دروغ گفتن
congratulate	شادباش گفتن
blaring	بافریاد گفتن
restate	باز گفتن
restated	باز گفتن
congratulated	تبریک گفتن
congratulate	تبریک گفتن
to tell the truth	راست گفتن
congratulated	شادباش گفتن
congratulates	تبریک گفتن
to talk tall	گزاف گفتن
to take the floor	سخن گفتن
to talk nonsense	مهمل گفتن
twadle	چرند گفتن
blare	بافریاد گفتن
congratulating	شادباش گفتن
to talk nonsense	چرند گفتن
congratulating	تبریک گفتن
congratulates	شادباش گفتن
unreel	باز گفتن
unbosom	اسراردل را گفتن
blared	بافریاد گفتن
restating	باز گفتن
rime	شعر گفتن
take leave of	بدرود گفتن با
mammer	بالکنت گفتن
tallyho	اهای گفتن
macarize	خوشابحال گفتن
lay to	دروغ گفتن
discourses	سخن گفتن
discourse	سخن گفتن
to a. oneself	سخن گفتن
to bellow forth	با نعره گفتن
to bellow out	بانعره گفتن
to bid a	بدرود گفتن
to bid a	وداع گفتن
hyperbolize	اغراق گفتن
to bid welcome	خوشامد گفتن
tack tall	گزاف گفتن
mant	با لکنت گفتن
sweet talk	تملق گفتن
whine	باناله گفتن
whined	باناله گفتن
say a word	سخن گفتن
to say a word	سخن گفتن
whines	باناله گفتن
whining	باناله گفتن
pitch a yarn	قصه گفتن
pass a remark	سخنی گفتن
speak the trurh	راست گفتن
panegyrize	مدح گفتن
outvoice	موثرترسخن گفتن از
outvoice	بلندترسخن گفتن از
speak the trurh	صادقانه گفتن
nuncupate	زبانی گفتن
gnosticize	عرفان گفتن
to blunder out	بی فکرانه گفتن
adulate	مدح گفتن
misstate	غلط گفتن
to pull	اغراق گفتن
to put it on	اغراق گفتن
adduee	گفتن افهارنمودن
saluting	تهنیت گفتن
salutes	تهنیت گفتن
saluted	تهنیت گفتن
to sigh out	با اه وحسرت گفتن
salute	تهنیت گفتن
forsaken	ترک گفتن
to speak through one's nose	سخن گفتن
to spoke the t.	راست گفتن
flatters	تملق گفتن از
allegorize	مثل گفتن
avouch	اشکارا گفتن
to make a remark	سخن گفتن
to blunder out	جویده گفتن
fabulize	افسانه گفتن
to draw the long	اغراق گفتن
to draw the long bow	اغراق گفتن
repeats	باز گفتن
to pile it on	اغراق گفتن
repeats	دوباره گفتن
repeat	باز گفتن

vamp