Dictiornary-Farsi | بالغات بیان کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (37 milliseconds)

English	Persian
word	بالغات بیان کردن
worded	بالغات بیان کردن


Other Matches

to speak [things indicating something]	بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warned	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
statements	بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statement	بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
tell	بیان کردن
says	بیان کردن
telling-off	بیان کردن
utter	بیان کردن
voice	بیان کردن
impart	بیان کردن
say	بیان کردن
tells	بیان کردن
imparted	بیان کردن
imparting	بیان کردن
frame	بیان کردن
imparts	بیان کردن
set forth	بیان کردن
set out	بیان کردن
to set forth	بیان کردن
bubbled	بیان کردن حباب
detail	یات را بیان کردن
restating	مجددا بیان کردن
riddle	تفسیریا بیان کردن
bubble	بیان کردن حباب
bubbling	بیان کردن حباب
riddles	تفسیریا بیان کردن
bubbles	بیان کردن حباب
expresses	بیان کردن اداکردن
run on	بتفصیل بیان کردن
quantifies	چندی بیان کردن
expressing	بیان کردن اداکردن
quantify	چندی بیان کردن
quantifying	چندی بیان کردن
quantified	چندی بیان کردن
express	بیان کردن اداکردن
expressed	بیان کردن اداکردن
restates	مجددا بیان کردن
sound off <idiom>	عقاید را بیان کردن
detailing	یات را بیان کردن
restated	مجددا بیان کردن
restate	مجددا بیان کردن
sound off	ازادانه بیان کردن
come out with <idiom>	بیان کردن ،گفتن
pronounce	رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces	رسما بیان کردن ادا کردن
verbalised	بصورت شفاهی بیان کردن
reword	باواژههای دیگری بیان کردن
verbalize	بصورت شفاهی بیان کردن
to set out	بیان کردن شرح دادن
rephrases	به طرز دیگری بیان کردن
represented	بیان کردن نشان دادن
language	بصورت لسانی بیان کردن
verbalized	بصورت شفاهی بیان کردن
rephrasing	به طرز دیگری بیان کردن
languages	بصورت لسانی بیان کردن
enouce	بیان کردن بصراحت گفتن
verbalizes	بصورت شفاهی بیان کردن
represent	بیان کردن نشان دادن
gives	نسبت دادن به بیان کردن
giving	نسبت دادن به بیان کردن
synopsize	بصورت مجمل بیان کردن
give	نسبت دادن به بیان کردن
rephrased	به طرز دیگری بیان کردن
rephrase	به طرز دیگری بیان کردن
verbalizing	بصورت شفاهی بیان کردن
represents	بیان کردن نشان دادن
verbalising	بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises	بصورت شفاهی بیان کردن
paraphrases	نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneered	پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrasing	نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneering	پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneers	پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneer	پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrase	نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased	نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
to speak volumes [for]	کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
To speake in great detail.	مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
caveatemptor	اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
macro	کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
negative true logic	سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
SGML	استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
alphabetize	به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
rhetoric	علم معانی بیان معانی بیان
authentication	استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
quoted	نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes	نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote	نقل بیان کردن نشان نقل قول
scans	شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned	شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan	شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
cross examination	به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
expressions	بیان
explication	بیان
expression	بیان
exposition	بیان
interpretation	بیان
wording	بیان
expositions	بیان
statements	بیان
interpretations	بیان
verbiage [American English]	بیان
experssion	بیان
explanation	بیان
declarations	بیان
locutions	بیان
locution	بیان
declaration	بیان
statement	بیان
recitations	بیان
diction	بیان
say so	بیان
say-so	حق بیان
say-so	بیان
dit	بیان
choice of words	بیان
pronunciation	بیان
recitation	بیان
wording	بیان
quotations	بیان
dite	بیان
quotation	بیان
pronunciations	بیان
word choice	بیان
explanations	بیان
diction	بیان
rhetorically	بیان
say so	حق بیان
averment	بیان
mouths	مدخل بیان
remarking	افهار بیان
number	بیان کیفیت
mentioned <adj.> <past-p.>	بیان شده
named <adj.> <past-p.>	بیان شده
mouthing	مدخل بیان
lip	سخن بیان
simply stated	به بیان کوتاه
numbers	بیان کیفیت
termed <adj.> <past-p.>	بیان شده
remarks	افهار بیان
remarked	افهار بیان
expessible	قابل بیان
fluidity	سلاست بیان
anticlimaxes	بیان قهقرایی
intonations	بیان با الحان
intonation	بیان با الحان
mouthed	مدخل بیان
freedom of experssion	ازادی بیان
fluidity	روانی بیان
self-expression	بیان حال
shibboleth	بیان رایج
mouth	مدخل بیان
statement	بیان وضعیت
statements	بیان وضعیت
shibboleths	بیان رایج
expounder	بیان کننده
remark	افهار بیان
expressible	به بیان درامدنی
stated <adj.> <past-p.>	بیان شده
appositive	عطف بیان
fair spoken	خوش بیان
licorice	شیرین بیان
presentment	بیان حضور
diction	طرز بیان
eloquence	علم بیان
expresses	بیان یا شرح
inexpressibility	بیان ناپذیری
expressed	بیان یا شرح
dictograph	بیان نگار
anticlimax	بیان قهقرایی
restatements	بیان مجدد
express	بیان یا شرح
account	بیان علت
verbalization	بیان شفاهی
expressing	بیان یا شرح
liquorice	شیرین بیان
formulation	بیان ریاضی
paradox	بیان مغایر
paradoxes	بیان مغایر
apposition	عطف بیان
sweet root	شیرین بیان
restatement	بیان مجدد
enunciative	بیان کننده
said	بیان شده
stater	بیان کننده
verbalization	بیان کلامی
declaratory	متضمن بیان
anticlimaxes	بیان قهقرایی نمودن
rhetoricians	اموزگار معانی بیان
undermentioned <adj.>	بیان شده در پایین
word picture	بیان یا شرح روشن
rhetorician	اموزگار معانی بیان
abovementioned <adj.>	بیان شده در بالا
academic freedom	آزادی عمل و بیان
euphuism	بیان مطنطن لفافی
polarities	بیان جهت جریان یک شی
causal	بیان کننده علت
anticlimactic	مربوط به بیان قهقرایی