Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
confirming bank
بانک تائید کننده
Other Matches
issuing bank
بانک صادر کننده
presenting bank
بانک ارائه کننده
paying bank
بانک پرداخت کننده
negotiating bank
بانک معامله کننده
accepting bank
بانک قبول کننده
advising bank
بانک ابلاغ کننده
collecting bank
بانک وصول کننده
opening bank
بانک باز کننده اعتبار
rediscount rate
نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
reserve requirement
مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank.
من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giro
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giros
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank
بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash
موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
confirmation
تائید
state of grace
تائید
on approval
به شرط تائید
to agitate
[for]
تائید کردن
verification
تائید شدن
certified invoice
سیاهه تائید شده
confirmed credit
اعتبار تائید شده
increase endorsement
تصدیق یا تائید افزایش
confirmation
تائید تسجیل تنفیذ
decrease endorsement
تصدیق یا تائید کاهش
I'd like to confirm my flight.
می خواهم پروازم را تائید کنم.
consular invoice
سیاهه تائید شده توسط کنسولگری
confirm
تائید کردن مسجل کردن تسجیل
confirms
تائید کردن مسجل کردن تسجیل
banks
بانک
check
چک بانک
checked
چک بانک
bank
بانک
checks
چک بانک
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
shroff
بانک دار
banks
بانک ضرابخانه
germplasm bank
بانک گونه ها
bank
بانک ضرابخانه
remitting bank
بانک واگذارنده
bank
در بانک گذاشتن
bank stock
سهام بانک
bank asset
دارائی بانک
bankbook
کتابچه بانک
intermediary bank
بانک میانجی
bankbill
برات بانک
loan bank
بانک وامی
bank bill
برات بانک
banks
در بانک گذاشتن
monopoly bank
بانک انحصاری
bank failures
ورشکستگی بانک
bank of deposit
بانک پس انداز
loan bank
بانک استقراضی
piggy bank
<idiom>
بانک کوچک
bank overdraft
بدهی به بانک
data banks
بانک اطلاعاتی
data bank
بانک داده ها
authorized bank
بانک مجاز
world bank
بانک جهانی
bankroll
سرمایه بانک
data bank
بانک اطلاعات
data banks
بانک اطلاعات
data banks
بانک داده ها
data bank
بانک اطلاعاتی
national bank
بانک ملی
central bank
بانک مرکزی
saving bank
بانک پس انداز
bank rate
نرخ بانک
mortgage bank
بانک رهنی
clearing banks
بانک پس انداز
bankers
بانک دار
merchant bank
بانک بازرگانی
merchant banks
بانک بازرگانی
state bank
بانک استان
banker
بانک دار
memory bank
بانک حافظه
clearing bank
بانک پس انداز
state bank
بانک دولتی
development bank
بانک توسعه
bankable
نقد شدنی در بانک
approved bank
بانک تایید شده
bankable
قابل پذیرش در بانک
German Central Bank
بانک مرکزی آلمان
to pay in
بحساب بانک گذاشتن
to place money in the bank
پول در بانک گذاشتن
deposits
به حساب بانک گذاشتن
deposit in the bank
در بانک به ودیعه گذاردن
deposit with the bank
در بانک ودیعه گذاردن
deposit
به حساب بانک گذاشتن
federal reserve bank
بانک فدرال رزرو
export import bank
بانک صادرات واردات
stakeholder
نگهدارنده بانک در قمار
account
حساب داشتن در بانک
drawen on the national bank
عهده بانک ملی
bank balance sheet
تراز نامه بانک
Where is the nearest bank?
نزدیکترین بانک کجاست؟
croupier
کمک صاحب بانک
issuing bank
بانک گشاینده اعتبار
accepting bank
بانک قبولی نویس
croupiers
کمک صاحب بانک
bank of issue
بانک ناشر اسکناس
time deposits
مطالبه نقدی موجل از بانک
blood bank
بانک جمع اوری خون
depositor
کسیکه پول در بانک میگذارد
banks
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
bank
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
Which bank do you bank with?
با کدام بانک کار می کنید؟
bank capital requirement
سرمایه مورد نیاز بانک
bank for international settlements
بانک پرداختهای بین المللی
stop payment
دستور عدم پرداخت چک به بانک
I have entangled myself with the banks .
خودم را گرفتار بانک ها کردم
blood banks
بانک جمع اوری خون
Which bank do you bank with?
در کدام بانک حساب دارید؟
bankbook
دفترحساب بانک دفترچه بانکی
accepting bank
بانک پذیرنده حواله یابرات
Bank for International Settlements
[BIS]
بانک تسویه پرداخت بین المللی
bank
انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
banks
انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
This check is on bank Melli .
این چه بعهده بانک ملی است
cashier's check
چکی که بانک عهده خود بکشد
faro
نوعی بازی قمار شبیه بانک
counter check
چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
Does the bank acknowledge your signature ?
آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
cancelled cheque
چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
fractional reserve banking
بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
opening hours
ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
lombard street
خیا بان صرافان و بانک دارهادر شهر لندن
electronic
استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
bank giro
همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
big five
پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
inclearing
همه چکهایی که در بانک درمعاملات پایاپای بایدپول انهارابپردازد
bank rate
مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
eft
سیستمی که در آن کامپیوتر ها برای ارسال و دریافت پول به بانک استفاده میشوند
reserves
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
If you try to cheat the bank, you wil be digging your own grave.
اگر سعی کنی بانک را گول بزنی، با دست خودت گورت را کنده ای.
atm
ماشین الکترونیکی در بانک با وارد کردن کارت مغناطیسی پول را خرد میکند
reserve
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserving
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
sideways ROM
نرم افزاری که امکان انتخاب یک بانک حافظه مشخص یا قطعه ROM را فراهم میکند
legal reserves
مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
homager
تجلیل کننده کرنش کننده
trimmer
دستکاری کننده صاف کننده
thickener
غلیظ کننده پرپشت کننده
insulator
جدا کننده عایق کننده
provisioner
تدارک کننده تهیه کننده
discriminant
تفکیک کننده جدا کننده
toaster
سرخ کننده برشته کننده
acknowledger
تصدیق کننده قبول کننده
presenter
ارائه کننده معرفی کننده
presenters
ارائه کننده معرفی کننده
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
modifier
اصلاح کننده تعدیل کننده
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
accaimer
هلهله کننده تحسین کننده
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
thickeners
غلیظ کننده پرپشت کننده
modulator demodulator
تلفیق کننده- تفکیک کننده
insulators
جدا کننده عایق کننده
sniffy
افهار تنفر کننده فن فن کننده
coordinator
هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
hanger
اویزان کننده معلق کننده
transmitter
منتقل کننده مخابره کننده
spell binder
مسحور کننده مجذوب کننده
toasters
سرخ کننده برشته کننده
transmitters
منتقل کننده مخابره کننده
hangers
اویزان کننده معلق کننده
cogitator
اندیشه کننده مطالعه کننده
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
corruptor
فاسد کننده منحرف کننده
preventive
حفافت کننده جلوگیری کننده
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com