English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
blood bank بانک جمع اوری خون
blood banks بانک جمع اوری خون
Other Matches
rediscount rate نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
reserve requirement مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giros روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giro روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
proteranthy گل اوری قبل از برگ اوری
banks بانک
bank بانک
checked چک بانک
checks چک بانک
check چک بانک
state bank بانک استان
state bank بانک دولتی
bank failures ورشکستگی بانک
bank bill برات بانک
bank of deposit بانک پس انداز
world bank بانک جهانی
piggy bank <idiom> بانک کوچک
banker بانک دار
bankers بانک دار
bankbill برات بانک
bank stock سهام بانک
bank overdraft بدهی به بانک
bank asset دارائی بانک
bank rate نرخ بانک
merchant banks بانک بازرگانی
merchant bank بانک بازرگانی
data bank بانک داده ها
data bank بانک اطلاعات
data bank بانک اطلاعاتی
data banks بانک داده ها
data banks بانک اطلاعات
data banks بانک اطلاعاتی
loan bank بانک استقراضی
memory bank بانک حافظه
monopoly bank بانک انحصاری
mortgage bank بانک رهنی
authorized bank بانک مجاز
shroff بانک دار
saving bank بانک پس انداز
remitting bank بانک واگذارنده
bank بانک ضرابخانه
bank در بانک گذاشتن
banks بانک ضرابخانه
banks در بانک گذاشتن
germplasm bank بانک گونه ها
national bank بانک ملی
loan bank بانک وامی
bankbook کتابچه بانک
central bank بانک مرکزی
intermediary bank بانک میانجی
clearing bank بانک پس انداز
clearing banks بانک پس انداز
bankroll سرمایه بانک
development bank بانک توسعه
federal reserve bank بانک فدرال رزرو
deposit with the bank در بانک ودیعه گذاردن
deposits به حساب بانک گذاشتن
deposit به حساب بانک گذاشتن
deposit in the bank در بانک به ودیعه گذاردن
accepting bank بانک قبولی نویس
accepting bank بانک قبول کننده
advising bank بانک ابلاغ کننده
approved bank بانک تایید شده
collecting bank بانک وصول کننده
paying bank بانک پرداخت کننده
confirming bank بانک تائید کننده
export import bank بانک صادرات واردات
issuing bank بانک گشاینده اعتبار
German Central Bank بانک مرکزی آلمان
issuing bank بانک صادر کننده
account حساب داشتن در بانک
Where is the nearest bank? نزدیکترین بانک کجاست؟
bank of issue بانک ناشر اسکناس
to pay in بحساب بانک گذاشتن
to place money in the bank پول در بانک گذاشتن
presenting bank بانک ارائه کننده
bankable نقد شدنی در بانک
drawen on the national bank عهده بانک ملی
negotiating bank بانک معامله کننده
croupiers کمک صاحب بانک
bankable قابل پذیرش در بانک
croupier کمک صاحب بانک
bank balance sheet تراز نامه بانک
stakeholder نگهدارنده بانک در قمار
Which bank do you bank with? در کدام بانک حساب دارید؟
depositor کسیکه پول در بانک میگذارد
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
opening bank بانک باز کننده اعتبار
bankbook دفترحساب بانک دفترچه بانکی
Which bank do you bank with? با کدام بانک کار می کنید؟
stop payment دستور عدم پرداخت چک به بانک
bank capital requirement سرمایه مورد نیاز بانک
banks رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
time deposits مطالبه نقدی موجل از بانک
bank for international settlements بانک پرداختهای بین المللی
accepting bank بانک پذیرنده حواله یابرات
bank انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
This check is on bank Melli . این چه بعهده بانک ملی است
cashier's check چکی که بانک عهده خود بکشد
faro نوعی بازی قمار شبیه بانک
Bank for International Settlements [BIS] بانک تسویه پرداخت بین المللی
banks انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
rivalry هم اوری
rivalries هم اوری
competition هم اوری
competitions هم اوری
supplementation پس اوری
supplementation هم اوری
reproductions هم اوری
reproduction هم اوری
Does the bank acknowledge your signature ? آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
counter check چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
cancelled cheque چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
enucleation مغزبیرون اوری
exemplification مثال اوری
childbearing بچه اوری
ingathering فراهم اوری
exemplification نمونه اوری
lethality مرگ اوری
food gathering خوراک اوری
resuscitation بهوش اوری
gatherings گرد اوری
perniciousness زیان اوری
productiveness بار اوری
prosaicness کسالت اوری
procurement بدست اوری
reproductivity استعداد هم اوری
boring ملال اوری
salivation بزاق اوری
sporogony هاگ اوری
innovating نو اوری کردن
innovates نو اوری کردن
innovated نو اوری کردن
innovate نو اوری کردن
stigmatism ننگ اوری
harassment بستوه اوری
gathering گرد اوری
titillation غلغلک اوری
accumulations جمع اوری
accumulation جمع اوری
symbolization نماد اوری
nauseousness تهوع اوری
justification دلیل اوری
justifications دلیل اوری
assemblage جمع اوری
assemblages جمع اوری
collections جمع اوری
odontiasis دندان در اوری
malignancy زیان اوری
obtainment بدست اوری
staging برصحنه اوری
collection جمع اوری
electronic استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
big five پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
lombard street خیا بان صرافان و بانک دارهادر شهر لندن
fractional reserve banking بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
inclearing همه چکهایی که در بانک درمعاملات پایاپای بایدپول انهارابپردازد
opening hours ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
bank giro همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
inspissation قوام اوری سفتی
intelligence collection جمع اوری اطلاعات
ingethering جمع اوری محصول
neurypnology علم خواب اوری
deposit collection جمع اوری سرمایه
data gathering جمع اوری داده
data gathering جمع اوری داده ها
data gathering گرد اوری داده ها
marshall جمع اوری کردن
data collection جمع اوری داده ها
data capturing جمع اوری داده
herborization جمع اوری گیاه
get in جمع اوری کردن
to get in جمع اوری کردن
to put in mind یاد اوری کردن
to round up جمع اوری کردن
to beat up for جمع اوری کردن
tax collection جمع اوری مالیات
fruition تمتع میوه اوری
stypticity بند اوری خون
stemless فاقداستعداد ساقه اوری
exogamy برون زاد اوری
round on جمع اوری کردن
reflorescence غنچه اوری مجدد
paragraph assembly جمع اوری پاراگراف
outbreeding برون زاد اوری
florescence فصل شکوفه اوری
cumulation جمع اوری انباشتگی
seed اولاد تخم اوری
massing جمع اوری کردن
masses جمع اوری کردن
mass جمع اوری کردن
collects جمع اوری کردن
production عمل اوری ساخت
muster جمع اوری کردن
compiling جمع اوری کردن
compiles جمع اوری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com