English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
central bank بانک مرکزی
Search result with all words
bank rate مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
legal reserves مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
rediscount rate نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
reserve requirement مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
German Central Bank بانک مرکزی آلمان
Other Matches
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giros روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giro روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
cpu time مقدار زمانی که توسط پردازش مرکزی به اجرای دستورالعملهای برنامه اختصاص داده میشود زمان واحد پردازشگر مرکزی
central متصدی مرکز تلفن مرکزی مرکزی
headquarters شعبه مرکزی اداره مرکزی
paching central سیستم مرکزی ارتباطات سیستم کنترل فنی مرکزی مدارات مخابراتی
central postal directory دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
bank بانک
check چک بانک
checked چک بانک
checks چک بانک
banks بانک
loan bank بانک استقراضی
data bank بانک اطلاعات
data bank بانک داده ها
data bank بانک اطلاعاتی
data banks بانک داده ها
data banks بانک اطلاعات
loan bank بانک وامی
memory bank بانک حافظه
national bank بانک ملی
bank rate نرخ بانک
mortgage bank بانک رهنی
data banks بانک اطلاعاتی
monopoly bank بانک انحصاری
banker بانک دار
bank asset دارائی بانک
bankers بانک دار
merchant bank بانک بازرگانی
germplasm bank بانک گونه ها
bank در بانک گذاشتن
banks بانک ضرابخانه
bank بانک ضرابخانه
bank of deposit بانک پس انداز
bank stock سهام بانک
bankbill برات بانک
bankbook کتابچه بانک
bankroll سرمایه بانک
banks در بانک گذاشتن
bank overdraft بدهی به بانک
bank bill برات بانک
authorized bank بانک مجاز
merchant banks بانک بازرگانی
development bank بانک توسعه
bank failures ورشکستگی بانک
intermediary bank بانک میانجی
world bank بانک جهانی
piggy bank <idiom> بانک کوچک
clearing bank بانک پس انداز
clearing banks بانک پس انداز
shroff بانک دار
saving bank بانک پس انداز
remitting bank بانک واگذارنده
state bank بانک استان
state bank بانک دولتی
deposit به حساب بانک گذاشتن
deposits به حساب بانک گذاشتن
bank of issue بانک ناشر اسکناس
accepting bank بانک قبول کننده
advising bank بانک ابلاغ کننده
Where is the nearest bank? نزدیکترین بانک کجاست؟
approved bank بانک تایید شده
bank balance sheet تراز نامه بانک
accepting bank بانک قبولی نویس
negotiating bank بانک معامله کننده
confirming bank بانک تائید کننده
deposit in the bank در بانک به ودیعه گذاردن
deposit with the bank در بانک ودیعه گذاردن
to place money in the bank پول در بانک گذاشتن
drawen on the national bank عهده بانک ملی
export import bank بانک صادرات واردات
federal reserve bank بانک فدرال رزرو
to pay in بحساب بانک گذاشتن
issuing bank بانک صادر کننده
issuing bank بانک گشاینده اعتبار
paying bank بانک پرداخت کننده
presenting bank بانک ارائه کننده
collecting bank بانک وصول کننده
bankable قابل پذیرش در بانک
stakeholder نگهدارنده بانک در قمار
account حساب داشتن در بانک
croupiers کمک صاحب بانک
bankable نقد شدنی در بانک
croupier کمک صاحب بانک
stop payment دستور عدم پرداخت چک به بانک
Which bank do you bank with? در کدام بانک حساب دارید؟
Which bank do you bank with? با کدام بانک کار می کنید؟
opening bank بانک باز کننده اعتبار
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
time deposits مطالبه نقدی موجل از بانک
bank for international settlements بانک پرداختهای بین المللی
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
bank capital requirement سرمایه مورد نیاز بانک
depositor کسیکه پول در بانک میگذارد
bankbook دفترحساب بانک دفترچه بانکی
accepting bank بانک پذیرنده حواله یابرات
banks رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
blood bank بانک جمع اوری خون
blood banks بانک جمع اوری خون
faro نوعی بازی قمار شبیه بانک
This check is on bank Melli . این چه بعهده بانک ملی است
bank انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
cashier's check چکی که بانک عهده خود بکشد
banks انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
Bank for International Settlements [BIS] بانک تسویه پرداخت بین المللی
Does the bank acknowledge your signature ? آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
counter check چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
cancelled cheque چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
electronic استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
opening hours ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
inclearing همه چکهایی که در بانک درمعاملات پایاپای بایدپول انهارابپردازد
lombard street خیا بان صرافان و بانک دارهادر شهر لندن
big five پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
fractional reserve banking بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
bank giro همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
centrical مرکزی
cl خط مرکزی
centerline خط مرکزی
axial مرکزی
centre pocket مرکزی
central pumping station مرکزی
central مرکزی
focal مرکزی
cores مرکزی
core مرکزی
focal line خط مرکزی
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
fovea centralis فرورفتگی مرکزی
mainframes پردازنده مرکزی
centralists مرکزی نگر
central processing unit واحدپردازنده مرکزی
central processor پردازنده مرکزی
central processor پردازشگر مرکزی
central sulcus شیار مرکزی
centralism مرکزی نگری
central site سایت مرکزی
head office دفتر مرکزی
central government حکومت مرکزی
central load بار مرکزی
central office دفتر مرکزی
central position قرارگاه مرکزی
holding company شرکت مرکزی
central head فشار مرکزی
central position وضعیت مرکزی
head office اداره مرکزی
nuclei لب هسته مرکزی
directrix خط تیر مرکزی
spherical angle زاویه مرکزی
nucleus لب هسته مرکزی
state government دولت مرکزی
three center bonding پیوند سه مرکزی
subcentral زیر مرکزی
centrum جسم مرکزی
centrosymmetric متقارن مرکزی
centripetal جانب مرکزی
central station نیروگاه مرکزی
centralist مرکزی نگر
central terminal پایانه مرکزی
three centred curve منحنی سه مرکزی
centre game بازی مرکزی
centrically بطور مرکزی
fore and aft center line خط مرکزی سراسری
centrifugal گریز از مرکزی
mainframe پردازنده مرکزی
central fissure شیار مرکزی
axial pressure فشار مرکزی
center distance فاصله مرکزی
center base میدان مرکزی
concourse تالار مرکزی
boost coil کوئل مرکزی
centralized plan پلان مرکزی
central focusing wheel چرخهزوم مرکزی
central heating گرمایش مرکزی
eccentricities برون مرکزی
eccentricity برون مرکزی
central کامپیوتر مرکزی
central تلفن چی مرکزی
central heating حرارت مرکزی
central limit theorem قضیه حد مرکزی
central control desk میزفرمان مرکزی
central convolution شکنج مرکزی
central city شهر مرکزی
center گروه مرکزی
central canal مجرای مرکزی
central gyrus شکنج مرکزی
eft سیستمی که در آن کامپیوتر ها برای ارسال و دریافت پول به بانک استفاده میشوند
heartland منطقه مرکزی وحیاتی
centered وسط ونقطه مرکزی
centred وسط ونقطه مرکزی
centers وسط ونقطه مرکزی
conurbations شهر مهم مرکزی
downtown قسمت مرکزی شهر
naves تالار مرکزی صحن
conurbation شهر مهم مرکزی
one shot pump پمپ روغن مرکزی
rimland حومه ناحیه مرکزی
multicenter binding پیوند چند مرکزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com