Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English
Persian
interweave
باهم امیختن
interweaves
باهم امیختن
interweaving
باهم امیختن
interwove
باهم امیختن
Search result with all words
grade
جورکردن باهم امیختن
grades
جورکردن باهم امیختن
Other Matches
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
blends
امیختن
immix
در هم امیختن
inosculate
امیختن
blend
امیختن
fuse
امیختن
fused
امیختن
mell
امیختن
brew
امیختن
brewed
امیختن
brews
امیختن
intermixing
در هم امیختن
interlard
امیختن
amalgamate
امیختن
interblend
امیختن
interblend
در هم امیختن
intermingle
با هم امیختن
intermingled
با هم امیختن
intermingles
با هم امیختن
amalgamates
امیختن
amalgamating
امیختن
mix
امیختن
mixes
امیختن
incorporate
امیختن
incorporates
امیختن
incorporating
امیختن
meddles
امیختن
meddled
امیختن
meddle
امیختن
admix
امیختن
mingling
امیختن
mingled
امیختن
mingle
امیختن
mingles
امیختن
intermingling
با هم امیختن
amalgamated
امیختن
synthesised
امیختن
synthesizing
امیختن
to alloy gold with copper
امیختن
synthetize
امیختن
synthesizes
امیختن
combine
امیختن
synthesized
امیختن
synthesize
امیختن
synthesising
امیختن
synthesises
امیختن
combines
امیختن
combining
امیختن
to stir up
امیختن
womanize
بازنان امیختن
scramble
درهم امیختن
sulfurate
با گوگرد امیختن
interfusion
بهم امیختن
fold
بهم امیختن
folded
بهم امیختن
folds
بهم امیختن
kneads
سرشتن امیختن
carbonation
عمل امیختن با
carburet
باذغال امیختن
scrambled
درهم امیختن
sulfuret
با گوگرد امیختن
scrambles
درهم امیختن
shuffles
بهم امیختن
shuffling
بهم امیختن
scrambling
درهم امیختن
knead
سرشتن امیختن
kneaded
سرشتن امیختن
kneading
سرشتن امیختن
immingle
درهم امیختن
shuffled
بهم امیختن
shuffle
بهم امیختن
commingle
بهم امیختن
oxygenated
اکسیژن امیختن
oxygenize
با اکسیژن امیختن
mixing in place
امیختن در جا مخلوط در جا
interlace
در هم امیختن در هم بافتن
intermix
بهم امیختن
plant mixing
امیختن در کارخانه
inviscate
باچیزچسبناک امیختن
inviscade
با چسب امیختن
coalescing
بهم امیختن
coalesce
بهم امیختن
fused
فیوزدارکردن امیختن
sentimentalize
با احساسات امیختن
coalesced
بهم امیختن
fuse
فیوزدارکردن امیختن
oxygenating
اکسیژن امیختن
oxygenates
اکسیژن امیختن
coalesces
بهم امیختن
oxygenate
اکسیژن امیختن
pepsinate
با جوهر گوارنده امیختن
mixes
امیختن مخلوط کردن
compound
: ترکیب کردن امیختن
intermix
در هم امیختن با هم مخلوط کردن
loading
امیختن موادخارجی به شراب
compounded
: ترکیب کردن امیختن
compounds
: ترکیب کردن امیختن
mix
امیختن مخلوط کردن
sulphate
با اسید سولفوریک امیختن
attemper
نرم کردن امیختن
conjugate
درهم امیختن توام
sulfate
با اسید سولفوریک امیختن
interfuse
بهم امیختن افشاندن
mixing
بهم زدن امیختن
immingle
بهم امیختن مخلوط کردن
sectarianize
با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
insalivate
با خدو اغشتن با بزاق امیختن
aluminum coating by spraying amalgamate
روکش الومینیوم کردن امیختن
to mull a mull of
داغ کردن و امیختن باادویه و قند
barbarize
با تعبیر بیگانه و غیر مصطلح امیختن
premix
قبل از مصرف مخلوط کردن پیش امیختن
together
باهم
conjointly
باهم
tutti
باهم
simoltaneously
باهم
simoltaneous
باهم
inchorus
باهم
at once
باهم
one with a
باهم
vis a vis
باهم
concurrently
باهم
simultaneously
باهم
jointly
باهم
vis-a-vis
باهم
concerted
باهم
kissing kind
باهم دوست
cohabitation
زندگی باهم
coincide
باهم رویدادن
coadunate
باهم روییده
coincides
باهم رویدادن
coinciding
باهم رویدادن
to grow together
باهم پیوستن
to be together
باهم بودن
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
to huddle together
باهم غنودن
coexist
باهم زیستن
coexisted
باهم زیستن
to keep company
باهم بودن
cowork
باهم کارکردن
cooperate
باهم کارکردن
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
coexisting
باهم زیستن
coexists
باهم زیستن
concomitancy
باهم بودن
all at once
همه باهم
one anda
همه باهم
coincided
باهم رویدادن
collaborated
باهم کارکردن
collaborate
باهم کارکردن
We went together .
باهم رفتیم
combining
باهم پیوستن
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
to whip in
باهم نگاهداشتن
to work together
باهم کارکردن
to act jointly
باهم کارکردن
collaborates
باهم کارکردن
combines
باهم پیوستن
collocation
باهم گذاری
combine
باهم پیوستن
collaborating
باهم کارکردن
miscibility
قابلیت امیختن و اختلاط بدون از دست دادن خواص خود
sum
باهم جمع کردن
to grow into one
باهم یکی شدن
sums
باهم جمع کردن
splices
باهم متصل کردن
symmetrize
باهم قرینه کردن
Co
پیشوندیست بمعنی با و باهم
intercommon
باهم شرکت کردن
splice
باهم متصل کردن
to be good pax
باهم دوست بودن
spliced
باهم متصل کردن
splicing
باهم متصل کردن
interwed
باهم پیوند کردن
impacted
باهم جمع شده
to bill and coo
باهم غنج زدن
impacted
باهم جوش خورده
promiscuous bathing
ابتنی زن و مرد باهم
they had words
باهم نزاع کردند
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
co-
پیشوندیست بمعنی با و باهم
to grow together
باهم یکی شدن
chum
باهم زندگی کردن
compares
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
برابرکردن باهم سنجیدن
compare
برابرکردن باهم سنجیدن
confuses
باهم اشتباه کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
comparing
برابرکردن باهم سنجیدن
coact
باهم نمایش دادن
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
correlation
بستگی دوچیز باهم
to be together with somebody
با کسی باهم بودن
interchanging
باهم عوض کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
chums
باهم زندگی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com