Total search result: 211 (26 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
believe |
باور کردن |
believed |
باور کردن |
believes |
باور کردن |
to take in |
باور کردن |
|
|
Search result with all words |
|
to be incredulous of anything |
چیزیرا دیر باور کردن |
I dont believe a word of it ! A likely story ! Tell that to the marines! |
تو گفتی ومنهم باور کردن ! |
Seeing is believing . <proverb> |
دیدن,باور کردن . |
to give credence to something |
به چیزی باور کردن |
to put [place] credence in something |
به چیزی باور کردن |
Give the benefit of the doubt <idiom> |
[باور کردن اظهارات شخصی بدون مدرک] |
to believe in somebody [something] |
باور کردن کسی را [چیزی را] |
Other Matches |
|
credence |
باور |
sceptically |
کم باور |
belief |
باور |
sceptical |
کم باور |
costive of belief |
دیر باور |
disbelieve |
باور نکردن |
disbelieved |
باور نکردن |
disbelieves |
باور نکردن |
disbelieving |
باور نکردن |
tell it to the marines (Sweeney) <idiom> |
باور نمیکنم |
pushover |
زود باور |
show me |
دیر باور |
fall guys |
زود باور |
fall guy |
زود باور |
untutored |
زود باور |
incredible |
باور نکردنی |
hard of belief |
دیر باور |
credible |
باور کردنی |
believable |
باور کردنی |
incredulous |
دیر باور |
unbelievable |
باور نکردنی |
unbelievers |
بی اعتقاد دیر باور |
fairy tales |
داستان باور نکردنی |
unbelievin |
بی اعتقاد دیر باور |
unbeliever |
بی اعتقاد دیر باور |
likly |
باور کردنی احتمالی |
to be left in disbelief <idiom> |
باور نکردنی بودن |
likelier |
باور کردنی احتمالی |
unbelievable |
غیر قابل باور |
likeliest |
باور کردنی احتمالی |
likely |
باور کردنی احتمالی |
fairy tale |
داستان باور نکردنی |
i'm sure i did not mean it |
باور کنیدمقصودم این نبود |
I was a fool ( naïve enough) to believe her . |
من را بگه که حرفهایش را باور کردم |
probable |
باور کردنی امر احتمالی |
truster |
باور کننده امانت گذار |
putty |
ادم ساده وزود باور |
You must be joking (kidding). |
شوخی می کنی ( منکه باور ندارم ) |
an incredulous smile |
لبخندی که نشانه باور نکردن باشد |
gulls |
ادم ساده لوح و زود باور |
inconceivable |
غیر قابل ادراک باور نکردنی |
gull |
ادم ساده لوح و زود باور |
I'll take a leap of faith. |
من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات] |
When brothers quarrel, only fools believe. <proverb> |
برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند. |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
screening, screenings |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforesting |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |