English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
likelier باور کردنی احتمالی
likeliest باور کردنی احتمالی
likely باور کردنی احتمالی
likly باور کردنی احتمالی
Search result with all words
probable باور کردنی امر احتمالی
Other Matches
believable باور کردنی
credible باور کردنی
contingency عملیات احتمالی پیش امد احتمالی
contingencies عملیات احتمالی پیش امد احتمالی
contingency option program برنامه راه کارهای احتمالی برنامه عملیات مختلف احتمالی
wadeable کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
sceptically کم باور
sceptical کم باور
belief باور
credence باور
believed باور کردن
believes باور کردن
pushover زود باور
believe باور کردن
tell it to the marines (Sweeney) <idiom> باور نمیکنم
disbelieving باور نکردن
disbelieves باور نکردن
disbelieve باور نکردن
disbelieved باور نکردن
to take in باور کردن
unbelievable باور نکردنی
incredible باور نکردنی
show me دیر باور
fall guy زود باور
fall guys زود باور
untutored زود باور
costive of belief دیر باور
hard of belief دیر باور
incredulous دیر باور
contingency احتمالی
even tual احتمالی
contingencies احتمالی
probabilistic احتمالی
eventual احتمالی
as may be the case <adv.> احتمالی
conceivably <adv.> احتمالی
contingently <adv.> احتمالی
probable احتمالی
possibly <adv.> احتمالی
to be left in disbelief <idiom> باور نکردنی بودن
fairy tales داستان باور نکردنی
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
Seeing is believing . <proverb> دیدن,باور کردن .
unbelievin بی اعتقاد دیر باور
unbelievable غیر قابل باور
fairy tale داستان باور نکردنی
unbeliever بی اعتقاد دیر باور
unbelievers بی اعتقاد دیر باور
contingency plan طرح احتمالی
acatalepsy فلسفهء احتمالی
adventures خطر احتمالی
contingent liability بدهی احتمالی
contingent liabilities بدهیهای احتمالی
probabilism احتمالی نگری
probabilistic model مدل احتمالی
probabilistic model الگوی احتمالی
probability cost بهای احتمالی
probability limits حدود احتمالی
probable error خطای احتمالی
contender برنده احتمالی
probable error اشتباه احتمالی
ramifications تبعات احتمالی
contingent profit منفعت احتمالی
adventure خطر احتمالی
risked خطر احتمالی
risk خطر احتمالی
risking خطر احتمالی
presumptive فرضی احتمالی
prospected مشتری احتمالی
prospecting مشتری احتمالی
prospects مشتری احتمالی
contenders برنده احتمالی
prospect مشتری احتمالی
risks خطر احتمالی
gambling خطر احتمالی
PE خطای احتمالی
putty ادم ساده وزود باور
truster باور کننده امانت گذار
to believe in somebody [something] باور کردن کسی را [چیزی را]
I was a fool ( naïve enough) to believe her . من را بگه که حرفهایش را باور کردم
to be incredulous of anything چیزیرا دیر باور کردن
i'm sure i did not mean it باور کنیدمقصودم این نبود
I dont believe a word of it ! A likely story ! Tell that to the marines! تو گفتی ومنهم باور کردن !
vertical probable error اشتباه احتمالی قائم
contingency plan طرح عملیات احتمالی
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
radial probability density چگالی شعاعی احتمالی
probabilism انتخاب وجه احتمالی
gull ادم ساده لوح و زود باور
an incredulous smile لبخندی که نشانه باور نکردن باشد
inconceivable غیر قابل ادراک باور نکردنی
You must be joking (kidding). شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
gulls ادم ساده لوح و زود باور
contingencey forces نیروهای مخصوص عملیات احتمالی
buffer zones منطقه جلوگیری ازخطر احتمالی
buffer zone منطقه جلوگیری ازخطر احتمالی
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
contingent effects اثرات احتمالی انفجار هستهای
range probable error اشتباه احتمالی برد توپ
contingent zone of fire منطقه اتش احتمالی توپخانه
Give the benefit of the doubt <idiom> [باور کردن اظهارات شخصی بدون مدرک]
dope اطلاعات درباره نتیجه احتمالی مسابقه
dopes اطلاعات درباره نتیجه احتمالی مسابقه
contingency retention stock اقلام ذخیره برای عملیات احتمالی
confidence level احتمالی که یک عدد در محدوده قرار بگیرد
circular probable error دایره پراکندگی گلوله ها اشتباه احتمالی دایرهای
contingency support stocks اقلام ذخیره برای پشتیبانی عملیات احتمالی
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
loading for contingencies کارمزدی که بابت هزینههای احتمالی به حق بیمه اضافه میشود
searches بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
searched بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
searchingly بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
search بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
armed peace حالتی که دولتهابدون درگیری نظامی خود رابرای جنگ احتمالی اماده می کنند
Ask your doctor or pharmacist about any health risks and possible side effects. در مورد هر خطرات سلامتی و عوارض جانبی احتمالی از دکتر یا داروساز خود بپرسید.
forfoitable گم کردنی
rebuttable رو کردنی
solvency حل کردنی
rebuttable رد کردنی
rejectable رد کردنی
refutable رد کردنی
doable کردنی
discountable کم کردنی
confutable رد کردنی
challengeable رد کردنی
supposable فرض کردنی
sinkable نشست کردنی
seizable ضبط کردنی
satisfiable راضی کردنی
resectable قطع کردنی
smokable دود کردنی
smokeable دود کردنی
spendable خرج کردنی
spottable پیدا کردنی
steerable هدایت کردنی
storable انبار کردنی
utilizable <adj.> مصرف کردنی
subduable مطیع کردنی
repealable لغو کردنی
tangibly لمس کردنی
relatable نقل کردنی
interchangeable با هم عوض کردنی
receivable دریافت کردنی
referable مراجعه کردنی
refillable دوباره پر کردنی
submergible غوطه ور کردنی
utilisable [British] <adj.> مصرف کردنی
vindicatory ثابت کردنی
wadable کپه کردنی
wadable توده کردنی
excludable محروم کردنی
weighable وزن کردنی
wettable خیس کردنی
defensible دفاع کردنی
fair game مسخره کردنی
separable جدا کردنی
palpable پرماسیدنی حس کردنی
tangible لمس کردنی
includible شامل کردنی
conceivable تصور کردنی
vindicable حمایت کردنی
violable غصب کردنی
suppressible متوقف کردنی
useful <adj.> مصرف کردنی
usable <adj.> مصرف کردنی
surmountable برطرف کردنی
tamable رام کردنی
tameable رام کردنی
tarnishable کدر کردنی
thinkable فکر کردنی
suitable <adj.> مصرف کردنی
applicable <adj.> مصرف کردنی
triable ازمایش کردنی
tractable رام کردنی
includable شامل کردنی
erectile راست کردنی
erasable پاک کردنی
enunciable اعلام کردنی
eliminable بیرون کردنی
devisable تعبیه کردنی
deprivable محروم کردنی
denotable دلالت کردنی
demurrable اشکال کردنی
defeasible فسخ کردنی
escapable فرار کردنی
extinguishable خاموش کردنی
extraditable تسلیم کردنی
impotable وارد کردنی
importable وارد کردنی
framable درست کردنی
fleeceable لخت کردنی
fixable محکم کردنی
filtrable صافی کردنی
filterable صافی کردنی
fellable قطع کردنی
farmable زراعت کردنی
declinable صرف کردنی
covetable طمع کردنی
contrivable تدبیر کردنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com