Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
to have an i. with any one
باکسی دیدار و گفتگو کردن
Other Matches
illtreat
باکسی بد رفتاری کردن
to enter into p with another
باکسی شرکت کردن
to play a trick on any one
زدن باکسی شوخی کردن
to bear with a person
باکسی ساختن یاسازش کردن
negotiates
گفتگو کردن
speaks
گفتگو کردن
speak
گفتگو کردن
to talk
[to]
گفتگو کردن
[با]
debate
گفتگو کردن
negotiating
گفتگو کردن
negotiated
گفتگو کردن
negotiate
گفتگو کردن
intertalk
گفتگو کردن
discuss
گفتگو کردن
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
soliloquize
باخود گفتگو کردن
commune
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communing
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to off negotiations
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
communed
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communes
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
collogue
توط ئه چیدن محرمانه گفتگو کردن
to negotiate
[about; on; for]
something
[with somebody]
گفتگو و معامله کردن
[با کسی درباره چیزی]
to talk something over with somebody
با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
to keep up with a person
باکسی برابربودن
to haunt with a person
باکسی ماندگارشدن
to turn on any one
باکسی بد شدن
discussed
مطرح کردن گفتگو کردن
argues
گفتگو کردن مشاجره کردن
arguing
گفتگو کردن مشاجره کردن
discuss
مطرح کردن گفتگو کردن
argue
گفتگو کردن مشاجره کردن
discussing
مطرح کردن گفتگو کردن
discusses
مطرح کردن گفتگو کردن
argued
گفتگو کردن مشاجره کردن
sympathy with any one
همدردی یاهمفکری باکسی
get in touch with someone
<idiom>
باکسی تماس گرفتن
got a thing going
<idiom>
باکسی نامزد شدن
cozy up to (someone)
<idiom>
باکسی دوستی برقرارکردن
to keep pace with any one
باکسی برابرقدم زدن
take out
<idiom>
باکسی قرار گذاشتن
to keep in touch with any one
باکسی تماس داشتن
handle with kid gloves
<idiom>
باکسی همکاری دقیق داشتن
to be of kinship with somebody
باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
lose track of
<idiom>
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
pick a quarrel
<idiom>
باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to eat salt with a person
باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold
وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
interviews
دیدار
interviewed
دیدار
visitant
دیدار گر
visitation
دیدار
interviewing
دیدار
meet
دیدار
interview
دیدار
visitations
دیدار
visiter
دیدار گر
meets
دیدار
visitable
دیدار پذیر
See you again . So long.
به امید دیدار
visits
بازدید دیدار
visited
بازدید دیدار
visit
بازدید دیدار
aurevior
بامید دیدار
drop in
<idiom>
دیدار کوتاه
visitational
عیادت دیدار
grudged
دیدار دو رغیب دیرین
grudge
دیدار دو رغیب دیرین
sight seeing
دیدار منافر جالب
grudges
دیدار دو رغیب دیرین
reunions
بهم پیوستگی تجدید دیدار
reunion
بهم پیوستگی تجدید دیدار
landfalls
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
I'm looking forward to seeing you again.
منتظر دیدار دوباره شما هستم.
landfall
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landfall n
دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
I very much look forward to meeting you soon.
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
tractarian
گفتگو
talks
گفتگو
conversed
گفتگو
parle
گفتگو
discussion
گفتگو
talk
گفتگو
converses
گفتگو
discussions
گفتگو
converse
گفتگو
talked
گفتگو
dialog
گفتگو
parlance
گفتگو
negotiations
گفتگو
conversations
گفتگو
negotiation
گفتگو
negotiation
گفتگو ها
conversing
گفتگو
negotiations
گفتگو ها
chitchat
گفتگو
conversation
گفتگو
colloquy
گفتگو
chit chat
گفتگو
colloquies
گفتگو
indisputable
بی گفتگو
chit-chat
گفتگو
groundhopper
[British English]
طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور
[از خانه]
تیم خود را دیدار میکند.
conference
گفتگو مذاکره
conferences
گفتگو مذاکره
dialogue
گفتگو صحبت
to make overtures
گفتگو اغازکردن
dialogues
گفتگو صحبت
tractate
بحث گفتگو
out of one's shell
<idiom>
گفتگو دوستانه
interlocutress
طرف گفتگو
monology
گفتگو باخود
discussions
گفتگو منافره
debatable
قابل گفتگو
discussion
گفتگو منافره
negotiatory
مبنی بر معامله یا گفتگو
upsetting conversation
گفتگو ناراحت کننده
to toughen one's tone
در گفتگو سخت شدن
treater
مذاکره کننده طرف گفتگو
mimes
تقلید نمایش بدون گفتگو
miming
تقلید نمایش بدون گفتگو
interlocutress
زنی که طرف گفتگو باشد
lambency
ملایمت در گفتگو روشنایی ملایم
shoptald
گفتگو درباره وضع کسب
mimed
تقلید نمایش بدون گفتگو
mime
تقلید نمایش بدون گفتگو
chime in
<idiom>
ملحق شدن (آهنگ یا گفتگو)
palor
اطاق برای گفتگو خصوصی
locutory
تالاریا اطاق گفتگو در خانقاه راهبان
soliloquy
گفتگو با خود نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری
soliloquies
گفتگو با خود نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری
photomagnetism
شاخهای از فیزیک که ازرابطه مقناطیس بروشنایی گفتگو میکند
pediatrics or pae
شاخهای از علم طب که ازبهداشت و ناخوشیهای کودکان گفتگو میکند
aeromedicine
قسمتی از طب که دربارهء بیماریها و اختلالات ناشی از پرواز گفتگو میکند
counsel
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
ideology
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
ideologies
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com