Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
take out
<idiom>
باکسی قرار گذاشتن
Other Matches
schedule an appointment
قرار ملاقات گذاشتن
make an appointment
قرار ملاقات گذاشتن
trysts
قرار ملاقات گذاشتن
reschedules
دوباره قرار گذاشتن
rescheduling
دوباره قرار گذاشتن
reschedule
دوباره قرار گذاشتن
rescheduled
دوباره قرار گذاشتن
tryst
قرار ملاقات گذاشتن
rendezvous
قرار ملاقات گذاشتن
To have ( come to ) an arrangement with some one .
با کسی قرار ومدار گذاشتن
arranging
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranges
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranged
قرار گذاشتن سازمند کردن
arrange
قرار گذاشتن سازمند کردن
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
expose to rays
در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
to keep up with a person
باکسی برابربودن
to haunt with a person
باکسی ماندگارشدن
to turn on any one
باکسی بد شدن
sympathy with any one
همدردی یاهمفکری باکسی
cozy up to (someone)
<idiom>
باکسی دوستی برقرارکردن
get in touch with someone
<idiom>
باکسی تماس گرفتن
illtreat
باکسی بد رفتاری کردن
got a thing going
<idiom>
باکسی نامزد شدن
to enter into p with another
باکسی شرکت کردن
to keep in touch with any one
باکسی تماس داشتن
to keep pace with any one
باکسی برابرقدم زدن
to have an i. with any one
باکسی دیدار و گفتگو کردن
to be of kinship with somebody
باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
to bear with a person
باکسی ساختن یاسازش کردن
handle with kid gloves
<idiom>
باکسی همکاری دقیق داشتن
to play a trick on any one
زدن باکسی شوخی کردن
lose track of
<idiom>
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
pick a quarrel
<idiom>
باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to eat salt with a person
باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold
وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
accent mark
علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
alignments
میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
alignment
میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
postures
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
surface mount technology
روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
writ of error
قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
classifies
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifying
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
countershaft
محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
leave
گذاشتن
to pickle a rod for
گذاشتن
loads
گذاشتن
leaving
گذاشتن
to lay it on with a trowel
گذاشتن
load
گذاشتن
letting
گذاشتن
to run in
تو گذاشتن
place
گذاشتن
places
گذاشتن
placing
گذاشتن
lays
گذاشتن
lay
گذاشتن
infiltrating
گذاشتن
infiltrates
گذاشتن
infiltrated
گذاشتن
placement
گذاشتن
placements
گذاشتن
to take in
تو گذاشتن
to trample on
گذاشتن
mislaid
جا گذاشتن
mislay
جا گذاشتن
mislaying
جا گذاشتن
mislays
جا گذاشتن
go on
<idiom>
گذاشتن
getting on in years
پا به سن گذاشتن
To be gettingh on in years.
پا به سن گذاشتن
infiltrate
گذاشتن
puts
گذاشتن
inculcated
پا گذاشتن
put
گذاشتن
ti turn in
تو گذاشتن
inculcate
پا گذاشتن
inculcates
پا گذاشتن
misplace
جا گذاشتن
apostrophize
گذاشتن
lets
گذاشتن
teasing
سر به سر گذاشتن
putting
گذاشتن
inculcating
پا گذاشتن
let
گذاشتن
question answer
در صف گذاشتن
run home
جا گذاشتن
take in
تو گذاشتن
grow a beard
ریش گذاشتن
pledge
رهن گذاشتن
pledged
رهن گذاشتن
pledges
رهن گذاشتن
cramps
درقید گذاشتن
mortgages
گرو گذاشتن
look up to
<idiom>
احترام گذاشتن به
let loose
<idiom>
آزاد گذاشتن
exceed
عقب گذاشتن
exceeded
عقب گذاشتن
exceeds
عقب گذاشتن
put in pledge
گرو گذاشتن
set down
بزمین گذاشتن
mortgaging
گرو گذاشتن
embeds
کار گذاشتن
pledging
رهن گذاشتن
fuse
سیم گذاشتن
hatch
تخم گذاشتن
fused
فتیله گذاشتن در
fused
سیم گذاشتن
To grow a beard .
ریش گذاشتن
legate
بارث گذاشتن
legates
بارث گذاشتن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hypothecate
گرو گذاشتن
To trample on justice . To be unfair.
پا روی حق گذاشتن
hypothecate
به رهن گذاشتن
fuse
فتیله گذاشتن در
To grow a mustache .
سبیل گذاشتن
embed
کار گذاشتن
badgers
:سربسر گذاشتن
high tender
به مزایده گذاشتن
hatched
تخم گذاشتن
badgering
:سربسر گذاشتن
hatches
تخم گذاشتن
handles
دسته گذاشتن
To discriminate . To make a distinction .
فرق گذاشتن
handle
دسته گذاشتن
badgered
:سربسر گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone.
سر بسرکسی گذاشتن
imbark
در کشتی گذاشتن
hand down
به ارث گذاشتن
bordering
حاشیه گذاشتن
hang-up
معوق گذاشتن
hang up
معوق گذاشتن
incase etc
در لفاف گذاشتن
strands
تنها گذاشتن
strand
تنها گذاشتن
enframe
درقاب گذاشتن
mouths
در دهان گذاشتن
over run
زیر پا گذاشتن
respects
احترام گذاشتن به
bordering
لبه گذاشتن
bordered
حاشیه گذاشتن
bordered
لبه گذاشتن
pignus
گرو گذاشتن
exposes
بی پناه گذاشتن
encradle
درگهواره گذاشتن
pigged
بچه گذاشتن
hang-ups
معوق گذاشتن
exposing
بی پناه گذاشتن
four horsemen
جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
oviposit
تخم گذاشتن
overtop
عقب گذاشتن
border
لبه گذاشتن
border
حاشیه گذاشتن
respect
احترام گذاشتن به
Welsh
کلاه گذاشتن
salve
ضماد گذاشتن
set (someone) up
<idiom>
یه جای گذاشتن
traced
اثر گذاشتن
traces
اثر گذاشتن
lays
کار گذاشتن
cramp
درقید گذاشتن
regulater
قاعده گذاشتن
put in (time)
<idiom>
وقت گذاشتن
pull the wool over someone's eyes
<idiom>
سربه سر گذاشتن
flyblow
تخم گذاشتن
mortgage
گرو گذاشتن
putting a condition
شرط گذاشتن
lay
کار گذاشتن
split hairs
<idiom>
فرق گذاشتن
put aside
کنار گذاشتن
to set by
کنار گذاشتن
put on rudder
سکان گذاشتن
mouthing
در دهان گذاشتن
mouthed
در دهان گذاشتن
mouth
در دهان گذاشتن
enshrine
درزیارتگاه گذاشتن
put out to interest
به بهره گذاشتن
trace
اثر گذاشتن
put up to auction
به مزایده گذاشتن
give as a pledge
گرو گذاشتن
welt
مغزی گذاشتن
embarks
درکشتی گذاشتن
embarking
درکشتی گذاشتن
embarked
درکشتی گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com