English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
to be of kinship with somebody باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
Other Matches
blood نسبت خویشاوندی
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
connexion خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
bear on نسبت داشتن
To bear someone a grudge. نسبت به کسی غرض داشتن
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
to keep up with a person باکسی برابربودن
to turn on any one باکسی بد شدن
to haunt with a person باکسی ماندگارشدن
cognation خویشاوندی
kinsmanship خویشاوندی
kinship خویشاوندی
proximity of blood خویشاوندی
relationship خویشاوندی
kinder خویشاوندی
relationships خویشاوندی
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
got a thing going <idiom> باکسی نامزد شدن
take out <idiom> باکسی قرار گذاشتن
illtreat باکسی بد رفتاری کردن
sympathy with any one همدردی یاهمفکری باکسی
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
bonds of relationship قیود خویشاوندی
relationship by blood خویشاوندی نسبی
blood relationship خویشاوندی نسبی
relationship by marriage خویشاوندی سببی
marriage relationship خویشاوندی سببی
affinity خویشاوندی سببی
degree of relationship درجه خویشاوندی
foster relationship خویشاوندی رضاعی
affinities خویشاوندی سببی
agnate خویشاوندی پدری
familial خویشاوندی خودمانی
to bear with a person باکسی ساختن یاسازش کردن
to have an i. with any one باکسی دیدار و گفتگو کردن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
affinities قرابت خویشاوندی سببی
affinity قرابت خویشاوندی سببی
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
pick a quarrel <idiom> باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
mean مقصود داشتن هدف داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
ratio نسبت
in respect of نسبت به
than نسبت به
in regard to نسبت به
in proprotion to نسبت به
relation نسبت
to تا نسبت به
in connexion with نسبت به
in regard of نسبت به
in relation to نسبت به
in respect of به نسبت
ratios نسبت
kinship نسبت
format نسبت
formats نسبت
in the ratio of به نسبت
proportion نسبت
proportions نسبت
t ratio نسبت تی
rate نسبت
bearing نسبت
apropos of نسبت به
rapport نسبت
as compared to نسبت به
relational نسبت
respects نسبت
respect نسبت
the rat of to نسبت دو به سه
uncross نسبت
towards نسبت به
In the ration lf one to ten . به نسبت یک به ده
rates نسبت
proportional به نسبت
In what proportion ? به چه نسبت ؟
quotients نسبت
quotient نسبت
with respect to نسبت به
cognation نسبت
visibility نسبت دید
ascribe نسبت دادن
selection ratio نسبت گزینش
self relative نسبت بخود
stress ratio نسبت تنش
progressive ratio نسبت تصاعدی
shunt ratio نسبت شنت
sensitivity ratio نسبت حساسیت
strength ratio نسبت استحکام
settlement ratio نسبت نشست
ten's complement متمم نسبت به 01
velocity ratio نسبت سرعت
viscosity ratio نسبت گرانروی
relationship وابستگی نسبت
void ratio نسبت منفذها
water cement ratio نسبت اب و سیمان
weight ratio نسبت وزن
transmissivity نسبت فرافرستی
transformation ratio نسبت تبدیل
to put down نسبت دادن
correspondingly بهمان نسبت
to do by رفتارکردن نسبت به
to behave toward رفتارکردن نسبت به
favouritism مساعدت نسبت به
voltage ratio نسبت ولتاژ
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
two's complement متمم نسبت به دو
ascribed نسبت دادن
imputes نسبت دادن
mobility ratio نسبت تحرک
imputed نسبت دادن
into نسبت به مقارن
magnetogyric ratio نسبت ژیرومغناطیس
impute نسبت دادن
imputing نسبت دادن
mole ratio نسبت مولی
one's complement متمم نسبت به یک
operating ratio نسبت عملیاتی
ascribes نسبت دادن
nines complement متمم نسبت به 9
percentages نسبت یا درصد
percentage نسبت یا درصد
porosity نسبت روزنه ها
liquidity ratio نسبت نقدینگی
lay to نسبت دادن به
roundness نسبت گردی
saving ratio نسبت پس انداز
scale down به نسبت ثابت
scalling factor نسبت اشل
ascribing نسبت دادن
relativization نسبت دادن
reduction ratio نسبت کاهش
recycling ratio نسبت بازگردانی
price ratio نسبت قیمت
progenitorship نسبت جدی
prorenata نسبت موافق
proximity of blood قرابت نسبت
ratio detector اشکارساز نسبت
ratio of transformer نسبت مبدل
transformer ratio نسبت مبدل
recycle ratio نسبت بازگردانی
in d. of با بی اعتنایی نسبت به
image ratio نسبت تصویر
assion نسبت دادن
aspect ratio نسبت دید
aspect ratio نسبت تصویر
aspect ratio نسبت صفحه
hit ratio نسبت اصابت
credits نسبت دادن
crediting نسبت دادن
baud rate نسبت باود
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com