Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (14 milliseconds)
English	Persian
tampon	باکهنه گرفتن
tampons	باکهنه گرفتن
Search result with all words
to list one's doors	رخنههای درهای اطاق را باکهنه گرفتن
Other Matches
swab	باکهنه اب چیزی راکشیدن
to swab up	باکهنه خشک کردن
swabs	باکهنه اب چیزی راکشیدن
mop up	باکهنه پاک کردن
squilgee	کفگیرک باکهنه پاک کردن
scraped	باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
scrape	باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
scraping	باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
scrapes	باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن تراشیدن
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
overtakes	گرفتن
seized	گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
catch	گرفتن
cease	گرفتن
seize	گرفتن
ceased	گرفتن
acquire	گرفتن
overtaken	گرفتن
overtake	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
raclaim	پس گرفتن
to draw back	پس گرفتن
infold	در بر گرفتن
acquiring	گرفتن
indwell	جا گرفتن
seizes	گرفتن
acquires	گرفتن
ceases	گرفتن
ceasing	گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
retreats	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
take	گرفتن
get	گرفتن
gets	گرفتن
getting	گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
takes	گرفتن
retreat	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
blinded	گرفتن
blinds	گرفتن
obturate	گرفتن
retrieves	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieve	پس گرفتن
break out	در گرفتن
blind	گرفتن
abates	اب گرفتن از
abated	اب گرفتن از
abate	اب گرفتن از
pushing	گرفتن
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
to get used to	خو گرفتن [به]
acclimatizing	خو گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
reclaims	پس گرفتن
lute	گل گرفتن
lutes	گل گرفتن
to take up	گرفتن
grabs	گرفتن
grabbing	گرفتن
to shut off	را گرفتن
grabbed	گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
grab	گرفتن
tong	گرفتن
unsay	پس گرفتن
wive	زن گرفتن
accustom	خو گرفتن
accustoming	خو گرفتن
accustoms	خو گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
reclaim	پس گرفتن
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
situating	جا گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
detract	گرفتن
detracted	گرفتن
detracting	گرفتن
detracts	گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
withdraws	پس گرفتن
withdraw	پس گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
encumbers	گرفتن
encumbering	گرفتن
encumbered	گرفتن
encumber	گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
to lay a wager	گرفتن
capture	گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
tithe	ده یک گرفتن از
to call back	پس گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to break in	گرفتن
puddle	گل گرفتن
puddles	گل گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
accompanied	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompany	دم گرفتن
holds	گرفتن
hold	گرفتن
captures	گرفتن
capturing	گرفتن
to catch on	گرفتن
renovate	از سر گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
to hunt out	گرفتن
flea	کک گرفتن
fleas	کک گرفتن
to get at	گرفتن
retake	پس گرفتن
retaken	پس گرفتن
retakes	پس گرفتن
retaking	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
wed	گرفتن
nail	گرفتن
recapture	پس گرفتن
false grip	گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recapturing	پس گرفتن
resumption	از سر گرفتن
get at	گرفتن
skims	کف گرفتن از
skimmed	گرفتن کف
resuming	از سر گرفتن
resumes	از سر گرفتن
skims	گرفتن کف
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
adeem	پس گرفتن
corks	گرفتن
cork	گرفتن
deglutinate	گرفتن
skim	گرفتن کف
despumate	کف گرفتن از
devest	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
catch on	گرفتن
acclimatized	خو گرفتن
receives	گرفتن
receive	گرفتن
acclimatises	خو گرفتن
skim	کف گرفتن از
resume	از سر گرفتن
acclimatised	خو گرفتن
resumed	از سر گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
skimmed	کف گرفتن از
acclimatizes	خو گرفتن
to fold in ones arms	دراغوش گرفتن
hugging	دراغوش گرفتن
dissembling	نادیده گرفتن
hugged	دراغوش گرفتن
hug	دراغوش گرفتن
animadvert	خرده گرفتن
slag	سرباره گرفتن
to fall into a habit	خویی گرفتن
scallop	حلزون گرفتن
to drawa conclusion	نتیجه گرفتن
to pull a result	نتیجه گرفتن
batten down	زهوار گرفتن
appointing a representative or deputy	نایب گرفتن
to enter	دردست گرفتن
to establish oneself	جای گرفتن
to express the juice of lemon	اب لیمو گرفتن
to fall into a habit	عادتی گرفتن
hugs	دراغوش گرفتن
be granted a divorce by	طلاق گرفتن از
admeasure	اندازه گرفتن
minimised	دست کم گرفتن

Recent search history
Search history is off. Activate

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com