English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
he had need remember بایستی بخاطر داشته باشید
Other Matches
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
be a man مردانگی داشته باشید
keep your peck up جرات داشته باشید
Be of good courage . قوت قلب داشته باشید
i insist on your being present جدا` عقیده دارم که شما بایدحضور داشته باشید
Would you care for a cup of coffee? آیا دوست دارید یک لیوان قهوه داشته باشید؟
delta clock که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
ought بایستی
should بایستی
shall بایستی
you might have come بایستی می امدید
mauvaise honte رودر بایستی
quintets بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. پای این کار باید محکم بایستی
The applicants must be above [over] the age of 18. متقاضیان بایستی از هجده سال به بالا باشند
quintet بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
r method روش ارسال پیامی که در ان ایستگاه گیرنده بایستی رسیدبدهد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
chalk troops سری افراد یا یکانهایی که بایستی با یک سریال هوایی حرکت کنند
look sharp زود باشید
hurry up زود باشید
mind your eye ملتفت باشید
reentry vehicle مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
depend upon it خاطر جمع باشید
perhaps you have seen it شاید انرادیده باشید
you might have come باید امده باشید
Please make yourself comfortable. لطفا" راحت باشید
you may rest assured میتوانید مطمئن باشید
state chicken در رهگیری هوایی یعنی سوخت من در حال تمام شدن است بایستی برای تجدیدسوخت برگردم
breach of trust کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
member banks در ایالات متحده کلیه بانکها براساس اساسنامه خود بایستی عضونظام فدرال رزرو در ایند
functionalism عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه
readies حاضربه تیر حاضر باشید
you have perhaps seen it شاید انرا دیده باشید
ready حاضربه تیر حاضر باشید
readying حاضربه تیر حاضر باشید
leave me alone کاری بمن نداشته باشید
perhaps you have seen it ممکن است انرادیده باشید
on guard اماده برای دفاع باشید
look to your manner موافب اطوار خود باشید
readied حاضربه تیر حاضر باشید
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
dont care a rap هیچ پروا نداشته باشید
dont care a rap ذرهای باک نداشته باشید
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
stick to your work بکار خود مشغول باشید
you have perhaps seen it ممکن است انرا دیده باشید
Be quiet so as not to wake the others. ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
Would you wait for me, please? ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
mind your p's and qs در گفتار و کردار خود بهوش باشید
You really ought to take better care of yourself. شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
i give you my world for it قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
mix up, caution موافب باشید هواپیماهای دشمن و خودی درگیر شدند
be patient to all men با همه مردم شکیبا باشید نسبت بهمه بردباریاصبورباشید
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
salvos در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
pan در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pans در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pan- در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
through بخاطر
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
memorised بخاطر سپردن
memorising بخاطر سپردن
memorizing بخاطر سپردن
memorizes بخاطر سپردن
memorized بخاطر سپردن
memorize بخاطر سپردن
as a result of this <adv.> بخاطر همین
hence <adv.> بخاطر همین
consequently <adv.> بخاطر همین
therefore <adv.> بخاطر همین
for good's sake بخاطر خدا
in this way <adv.> بخاطر همین
as a consequence <adv.> بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> بخاطر همین
call to mind بخاطر اوردن
by implication <adv.> بخاطر همین
in consequence <adv.> بخاطر همین
in this manner <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> بخاطر همین
in this vein <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> بخاطر همین
pro- برای بخاطر
pro برای بخاطر
for this reason <adv.> بخاطر همین
insofar <adv.> بخاطر همین
in so far <adv.> بخاطر همین
in this sense <adv.> بخاطر همین
as a result <adv.> بخاطر همین
memorises بخاطر سپردن
in his own name بخاطر خودش
in this respect <adv.> بخاطر همین
only فقط بخاطر
to call to remembrance بخاطر اوردن
to have in remembrance بخاطر داشتن
memorise [British] بخاطر سپردن
learn by heart بخاطر سپردن
learn by rote بخاطر سپردن
by impl <adv.> بخاطر همین
thru بخاطر بواسطه
Can you watch the dog for us this weekend? آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
because of [for] medical reasons بخاطر دلایل پزشکی
To memorize something. To commit somthing to memory. چیزی را بخاطر سپردن
a guilty conscience [about] وجدان با گناه [بخاطر]
pollution tax مالیات بخاطر الودگی
To memorize. to learn by heart. حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
notations بخاطر سپاری حاشیه نویسی
He helped me for my fathers sake. بخاطر پدرم به من کمک کنید
foy سوری که بخاطر مسافرت میدهند
notation بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remembers یاد اوردن بخاطر داشتن
remember یاد اوردن بخاطر داشتن
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
to act in somebody's name بخاطر کسی عمل کردن
remembered یاد اوردن بخاطر داشتن
anxiously [about] or [for] <adv.> بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups شیپور احضار بخاطر اوردن
to fear [for] ترس داشتن [بخاطر یا برای]
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
wooler جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
buddy system شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
standby منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standbys منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
misremember غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to be tied up in something دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
to be out of action [because of injury] غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
to beg of somebody دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to go and lose بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to send things flying [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
to beg somebody for something دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
keep your peck up دل داشته باشد
kept نگاه داشته
worksheet ی داشته باشد
hydroxide داشته باشد
in prospective انتظار داشته
in prospect انتظار داشته
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
Don't get annoyed at this! بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
tripods چیزی که سه پایه داشته
you bet یقین داشته باش
if any اگر داشته باشد
he has passed the chair ریاست داشته است
tripod چیزی که سه پایه داشته
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
frothily بی انکه مغزیامعنی داشته باشد
the u states کشوری که پادشاه داشته باشد
par for the course <idiom> تنها چیزیکه انتظار داشته
the u kingdom کشوری که پادشاه داشته باشد
pent up دریک جا نگاه داشته شده
As much as you wish to have . هر قدر که میل داشته با شید
ineffectively بی انکه اثری داشته باشد
He has become too big for his boots. He is getting above himself . هوا( یابو ) ورش داشته
Be patient . صبر داشته باش ( حوصله کن )
Keep an eye on things. هوای کاررا داشته باش
irrelatively بی انکه وابستگی داشته باشد
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
pilot tunnel تونل کوچکی که جلو تونل اصلی حفر میشود تا شیب وسمت واقعی تونل اصلی که بایستی حفر گردد تعیین شودو به تونل راهنما معروف است
safe format عملیات فرمت که داده موجود را خراب نمیکند ودرصورتی که یسک اشتباه را فرمت کرده باشید امکان ترمیم داده وجود دارد
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
ukase فرمان امیراتور که قوت قانونی داشته
Make sure the statuette doesnt topple over . هوای مجسمه را داشته باش که نیافتد
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
Moderation in all things. <proverb> در همه چیز اعتدال داشته باش.
It is immaterial how rich he may be . مهم نیست چقدر ثروت داشته با شد
incomparably بدون اینکه نظر داشته باشد
roundelay تصنیف یاسرودی که برگردان داشته باشد
paralleled اگر به توجه نیاز داشته باشند
paralleling اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallelled اگر به توجه نیاز داشته باشند
unauthorized آنچه باید مجوز داشته باشد
parallelling اگر به توجه نیاز داشته باشند
irrelevantly بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
eye cup فرفی که چشم رادران نگاه داشته
it is in good keep خوب نگاه داشته یاحفافت شونده
carbuncle لعلی که تراش محدب داشته باشد
parallels اگر به توجه نیاز داشته باشند
carbuncles لعلی که تراش محدب داشته باشد
parallel اگر به توجه نیاز داشته باشند
He bought them expensive presents, out of guilt. او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
He was killed when his parachute malfunctioned. بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
Whay keep a dog and bark yourself?. <proverb> چرا سگ نگه داشته اى و خود پارس مى کنى؟.
You cannot have it both ways . <proverb> نمى توانى هم این را داشته باشى هم آنرا .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com