Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
quintet
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
quintets
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
Other Matches
shall
بایستی
ought
بایستی
should
بایستی
mauvaise honte
رودر بایستی
you might have come
بایستی می امدید
he had need remember
بایستی بخاطر داشته باشید
radar netting
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
The applicants must be above
[over]
the age of 18.
متقاضیان بایستی از هجده سال به بالا باشند
r method
روش ارسال پیامی که در ان ایستگاه گیرنده بایستی رسیدبدهد
asset
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
chalk troops
سری افراد یا یکانهایی که بایستی با یک سریال هوایی حرکت کنند
demilitarization
تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
reentry vehicle
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
breach of trust
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
state chicken
در رهگیری هوایی یعنی سوخت من در حال تمام شدن است بایستی برای تجدیدسوخت برگردم
functionalism
عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه
member banks
در ایالات متحده کلیه بانکها براساس اساسنامه خود بایستی عضونظام فدرال رزرو در ایند
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
pilot tunnel
تونل کوچکی که جلو تونل اصلی حفر میشود تا شیب وسمت واقعی تونل اصلی که بایستی حفر گردد تعیین شودو به تونل راهنما معروف است
establishments
تشکیل
endomorphy
تشکیل
endomorphism
تشکیل
incorporation
تشکیل
establishment
تشکیل
entelechy
تشکیل
embryogeny
تشکیل جنین
embryogen
تشکیل جنین
annulation
تشکیل حلقه
formation
صف ارایی تشکیل
flagellation
تشکیل تاژک
constituting
تشکیل دادن
foetation
تشکیل جنین
constitutes
تشکیل دادن
constituted
تشکیل دادن
enthalpy of formation
انتالپی تشکیل
constitute
تشکیل دادن
metamerism
تشکیل حلقهای
antidim
مایع ضد تشکیل مه
organisers
تشکیل دهنده
organizer
تشکیل دهنده
organizing
تشکیل دادن
organizes
تشکیل دادن
organize
تشکیل دادن
organising
تشکیل دادن
organises
تشکیل دادن
capital formation
تشکیل سرمایه
sporogeny
تشکیل هاگ
argillaceous
تشکیل شده از رس
antitrust
مخالف تشکیل
organizers
تشکیل دهنده
ossification
تشکیل استخوان
stratification
تشکیل طبقات
orogenesis
تشکیل کوه
formation constant
ثابت تشکیل
the house went into secret session
تشکیل داد
formed
تشکیل دادن
formative
تشکیل دهنده
osteogenesis
تشکیل استخوان
form
تشکیل دادن
stratification
تشکیل چینه
former
تشکیل دهنده
placentation
تشکیل جفت
to erect into
تشکیل دادن از
strobilation
تشکیل رشته
preformation
تشکیل قبلی
umbilication
تشکیل ناف
vacuolation
تشکیل حفره
bonding
تشکیل پیوند
siltation
تشکیل لجن
heat of formation
گرمای تشکیل
tournament
تشکیل مسابقات
forms
تشکیل دادن
tournaments
تشکیل مسابقات
sacculation
تشکیل کیسه
spermatogenesis
تشکیل نطفه
fibrillation
تشکیل الیاف
sporogenesis
تشکیل هاگ
gleization
تشکیل خاک رس
hematopoiesis
تشکیل خون
gang
جمعیت تشکیل دادن
constituent
سازه تشکیل دهنده
gangs
جمعیت تشکیل دادن
back bonding
تشکیل پیوند از پشت
ossification
مرحله تشکیل استخوان
acidic
تشکیل دهندهء اسید
back bonding
تشکیل پیوند برگشتی
troop program
برنامه تشکیل یکانها
constituent
جزء تشکیل دهنده
constituents
سازه تشکیل دهنده
venues
محل تشکیل دادگاه
constituents
جزء تشکیل دهنده
formed
تشکیل دادن ساختن
forms
تشکیل دادن ساختن
form
تشکیل دادن ساختن
venue
محل تشکیل دادگاه
bond formation energy
انرژی تشکیل پیوند
nucleate
تشکیل هسته دادن
oogenesis
تشکیل و تکامل تخم
overall formation constant
ثابت تشکیل کلی
piedmont
تشکیل شده در کوهپایه
polygenic
دارای قوه تشکیل
preform
قبلا تشکیل دادن
rate of capital formation
نرخ تشکیل سرمایه
standard heat of formation
گرمای تشکیل استاندارد
stepwise formation constant
ثابت تشکیل مرحلهای
syndicator
تشکیل دهنده اتحادیه
to form a habit
تشکیل عادت دادن
vertebration
تشکیل ستون فقرات
vesiculation
تشکیل کیسه یا تاول
molar enthalpy of formation
انتالپی مولی تشکیل
lymphopoiesis
تشکیل بافت لنفی
involucrum
تشکیل استخوان جدید
chemical bonding
تشکیل پیوند شیمیایی
constitutive
تشکیل دهنده ساختمانی
deposit fund account
اعتبار تشکیل سرمایه
deposit fund account
حساب تشکیل سرمایه
domestic capital formation
تشکیل سرمایه داخلی
entelechy
مرحله تشکیل وتحقق
epigenesis
تشکیل نطفه ازنو
federalization
تشکیل کشورهای متحد
force development
برنامه تشکیل یکانها
molar heat of formation
گرمای مولی تشکیل
fundametal
بنیادی تشکیل دهنده
guard cell
گیاهی را تشکیل میدهند
haematogenesis
تشکیل خون تولیدخون
colonises
تشکیل مستعمره دادن
syndicate
اتحادیه تشکیل دادن
syndicate
تشکیل اتحادیه دادن
convening
تشکیل جلسه دادن
convenes
تشکیل جلسه دادن
convened
تشکیل جلسه دادن
convene
تشکیل جلسه دادن
differentiate
دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiates
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonizing
تشکیل مستعمره دادن
colonizes
تشکیل مستعمره دادن
colonized
تشکیل مستعمره دادن
colonize
تشکیل مستعمره دادن
colonising
تشکیل مستعمره دادن
differentiating
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonised
تشکیل مستعمره دادن
syndicates
تشکیل اتحادیه دادن
unformed
تشکیل نشده ناساخت
beds
تشکیل طبقه دادن
pod
تشکیل نیام دادن
pods
تشکیل نیام دادن
nuclei
هسته تشکیل دهنده
nucleus
هسته تشکیل دهنده
bed
تشکیل طبقه دادن
syndicates
اتحادیه تشکیل دادن
concretionary
تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
confedration of states
دولت جدیدی تشکیل نمیشود
standard free energy of formation
انرژی ازاد تشکیل استاندارد
vocalize
تلفظ کردن تشکیل دادن
alphabet
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
humification
تشکیل خاک گیاه دار
podzolization
تشکیل خاک خاکستری یا سفید
strobilization
تشکیل رشته باریک شدگی
incorporator
تشکیل دهنده ترکیب کننده
pockets
پاکت تشکیل کیسه در بدن
structual constituent
جزء تشکیل دهنده ساختمانی
modularity
تشکیل شده از بخشهای تابعی
constitutions
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
constitution
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
semicircle
نیم دایره تشکیل دادن
alphabets
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
federate
تشکیل کشورهای متحد دادن
semicircles
نیم دایره تشکیل دادن
self formed
خود بخود تشکیل شده
circlets
تشکیل دایره کوچک دادن
federating
تشکیل کشورهای متحد دادن
circlet
تشکیل دایره کوچک دادن
federated
تشکیل کشورهای متحد دادن
federates
تشکیل کشورهای متحد دادن
pocket
پاکت تشکیل کیسه در بدن
high light
تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
cellular unit
هسته اصلی تشکیل دهنده یکان
frontogenesis
که نتیجه ان تشکیل ابر وبارندگی است
self constituted
تشکیل شده بوسیله نفس خود
box defence
تشکیل یک مربع برای دفاع ازدروازه
m day force
نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
plain flap
فلپی که لایه فراربال را تشکیل میدهد
federated
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
dyad
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
jack
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
thromboses
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
thrombosis
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
federates
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federating
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
nodulation
تشکیل گره هایا غدههای ریز
federate
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
shroud laid
تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
pyroclastic
تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
doublets
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
doublet
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
stratification
تشکیل طبقات زمین چینه بندی
jacks
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
club
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com