Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
Other Matches
completing
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
to post up
مطلع کردن کامل دادن به
complete
کامل کردن انجام دادن
out
اخراج کردن اخراج شدن
out-
اخراج کردن اخراج شدن
outed
اخراج کردن اخراج شدن
red card
علامت اخراج اخراج بازیگر
to pay off
مزدیا حقوق کامل دادن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
undesireable discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
swops
اخراج کردن
cans
اخراج کردن
canning
اخراج کردن
to expel
[from]
اخراج کردن
[از]
send down
اخراج کردن
swopping
اخراج کردن
expelling
اخراج کردن
ousts
اخراج کردن
expelled
اخراج کردن
expel
اخراج کردن
evictions
اخراج کردن
exorcise
اخراج کردن
can
اخراج کردن
eviction
اخراج کردن
oust
اخراج کردن
ousted
اخراج کردن
dis-
اخراج کردن
swopped
اخراج کردن
swaps
اخراج کردن
swap
اخراج کردن
swapped
اخراج کردن
ousting
اخراج کردن
expels
اخراج کردن
cast out
اخراج کردن
out with
اخراج کردن
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
dishonorable discharge
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
sacked
اخراج کردن یاشدن
sacks
اخراج کردن یاشدن
rusticate
با اخراج تنبیه کردن
sack
اخراج کردن یاشدن
evacuating
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuate
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates
اخراج خارج کردن یا شدن
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
extracted
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracting
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
extract
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
banishing
اخراج بلد کردن دور کردن
banishes
اخراج بلد کردن دور کردن
To dismiss (discharge) someone.
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
banished
اخراج بلد کردن دور کردن
banish
اخراج بلد کردن دور کردن
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
to discharge someone without honor
[from the army]
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
foulest
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
completed case
جعبه کامل خشاب کامل
full annealing
بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
complementing
کامل کردن
mature
کامل کردن
round
کامل کردن
roundest
کامل کردن
matures
کامل کردن
totalize
کامل کردن
finishes
کامل کردن
complement
کامل کردن
finish
کامل کردن
complemented
کامل کردن
complements
کامل کردن
to pay home
تلافی کامل کردن
to rest up
استراحت کامل کردن
rest up
استراحت کامل کردن
overhauled
اوراق کردن کامل
overhaul
اوراق کردن کامل
overhauls
اوراق کردن کامل
overhauling
اوراق کردن کامل
use up
<idiom>
استفاده کامل کردن
check up
رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
bleach
سفید کردن شستن کامل
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
salvage
پیاده کردن کامل قطعات
salvaging
پیاده کردن کامل قطعات
salvaged
پیاده کردن کامل قطعات
salvages
پیاده کردن کامل قطعات
bleached
سفید کردن شستن کامل
bleaches
سفید کردن شستن کامل
hitching
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to be all eyes
موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
optimization
کار کردن چیزی با کارایی کامل
hitch
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitched
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to browse
ویرایش کامل کردن
[علوم کامپیوتر]
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
souse
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
overhauled
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
overhauls
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhaul
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauling
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
models
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
cancels
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
model
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
cancel
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
modeled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
integrate
کامل کردن درست کردن
integrating
کامل کردن درست کردن
integrates
کامل کردن درست کردن
imago
حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
high leg attack and shoulder control
زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
double leg pick up
زیر و عوض کردن دست و افت کامل حریف کشتی
thorough
بطور کامل کامل
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
documented
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
document
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
documenting
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
expulsion
اخراج
ouster
اخراج
out lawry
اخراج
deport
اخراج
disqualifying
اخراج
expulsions
اخراج
deporting
اخراج
firing
اخراج
disqualify
اخراج
deported
اخراج
deposal
اخراج
disqualifies
اخراج
disqualified
اخراج
deports
اخراج
ejection
اخراج
evictions
اخراج
excomminucation
اخراج
foul out
اخراج
the boot
اخراج
deportation
اخراج
exclusion
اخراج
evacuation
اخراج
banishment
اخراج
eviction
اخراج
rustication
اخراج
dislodgement
اخراج
lay off
اخراج
dismissal
اخراج
extrusion
اخراج
dismissals
اخراج
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
deportation
اخراج از کشور
bad conduct discharge
اخراج از خدمت
brush off
اخراج بی ادبانه
send off
اخراج بازیگر
send-off
اخراج بازیگر
suspensions
اخراج موقت
send-offs
اخراج بازیگر
outed
اخراج بازیگر
walking papers
<idiom>
برگه اخراج
dismission
انفصال اخراج
deportee
اخراج شده
deportees
اخراج شده
let go
<idiom>
اخراج شدن
give someone the ax
<idiom>
اخراج شدن
expulsions
اخراج از کشور
get the ax
<idiom>
اخراج شدن
suspension
اخراج موقت
reseau
اخراج اشعه
out-
اخراج بازیگر
xenelasia
اخراج بیگانگان
out
اخراج بازیگر
avaunt
دستور اخراج
clearing out
[of a place]
اخراج
[از مکانی]
expulsion
اخراج از کشور
expellable
قابل اخراج
excommunicable
سزاوارتکفیریا اخراج
dismissal
انفصال اخراج
dismissals
اخراج از شغل
dismissal
اخراج از خدمت
dismissal
اخراج از شغل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com