English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
snatchy با عجله انجام شده
Search result with all words
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
Other Matches
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
hastiness عجله
hurry عجله
speed عجله
speeding عجله
hurrying عجله
speeds عجله
snap عجله
snapped عجله
snapping عجله
hurriedness عجله
snaps عجله
hurries عجله
haste عجله
unhurried بی عجله
hasty با عجله
unhurriedly بی عجله
hustle عجله
posts عجله
hustles عجله
hustling عجله
posted عجله
post عجله
in a hurry در عجله
hustled عجله
post- عجله
forwardness عجله
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
to be under deadline pressure عجله داشتن
to make a hurry عجله کردن
to be pressed for time عجله داشتن
hying عجله کردن
step on it <idiom> عجله کردن
take your time عجله نکن
birr عجله وسرعت
expedience عجله کارمهم
festinate عجله کردن
get cracking <idiom> عجله کردن
in a hurried state در حال عجله
expediency عجله کارمهم
get one's rear in gear <idiom> عجله کردن
busk عجله کردن
busked عجله کردن
busking عجله کردن
busks عجله کردن
get a move on <idiom> عجله کردن
to make haste عجله کردن
hotfoot عجله کردن
make a hurry عجله کنید
step on the gas <idiom> عجله کردن
hie عجله کردن
speeder عجله کننده
in a rush <idiom> عجله داشتن
hurries عجله کردن
I'm in a hurry. من عجله دارم
I'm in a hurry. من عجله دارم.
hold hard عجله نکنید
stour کشمکش عجله
in a hurry <idiom> عجله داشتن
expeditious از روی عجله
shuffle off به عجله برداشتن
hurry عجله کردن
hurrying عجله کردن
haste عجله کردن
hurry up عجله کنید
precipitous از روی عجله
sketchier از روی عجله ناقص
he is in a hurry to go عجله دارد برفتن
I am in a great hurry . I am pressed for time . خیلی عجله دارم
make a beeline for something <idiom> با عجله به جایی رفتن
Why all this rush ? عجله ات برای چیست ؟
sketchiest از روی عجله ناقص
sketchy از روی عجله ناقص
one-two <idiom> عجله کار شیطونه
Hurry up !Step on it ! Come on! یا الله عجله نکن !
sketchily از روی عجله ناقص
i am in a hurry for it عجله دارم یا در شتاب هستم
We rushed ( hurried ) back to the train station. با عجله بر گشتیم ایستگاه قطار
Come on, shake a leg! عجله بکن! [اصطلاح روزمره]
to shake a leg <idiom> عجله کردن [اصطلاح روزمره]
jotting چیزیکه با عجله نوشته شده
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
rush حمله کردن هجوم با عجله
slap together <idiom> به عجله وبی مراقبت واداشتن
rushed حمله کردن هجوم با عجله
get a wiggle on <idiom> عجله کردن با شتاب رفتن
rushing حمله کردن هجوم با عجله
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
Get a move on! یکخورده عجله بکن! [اصطلاح روزمره]
There is no hurry , there is plenty of time . عجله نکنید وقت زیاد داریم
I'll get there when I get there. <proverb> حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
spot check سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
spot checks سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
to decamp با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
predigestion هضم سریع و از روی عجله هضم مصنوعی بوسیله دارووغیره
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
Tell that so and so to hurry up . به این ‏فلان فلان شده بگه عجله کند
hay wire ساخته شده از روی عجله بدساخته شده
Easy does it . یواش یواش ( آرام وبدون عجله )
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
make a push کوشش کردن عجله کردن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
transaction انجام
performances انجام
accomplishment انجام
end all انجام
fulfillment انجام
effectuation انجام
performance انجام
implementation انجام
implementing انجام
achievements انجام
implemented انجام
commissioning انجام
achievement انجام
at last سر انجام
implement انجام
enforcement انجام
completion انجام
commissions انجام
implementation انجام
commission انجام
implements انجام
sequel انجام
sequels انجام
execution انجام
consummation انجام
fulfilment انجام
compietion انجام
terminuse ad quem انجام
accomplisher انجام دهنده
fulfils انجام دادن
effect انجام دادن
fulfilling انجام دادن
unfulfilled انجام نشده
fulfilled انجام دادن
fulfil انجام دادن
accomplishable انجام دادنی
for doing it برای انجام ان
fulfills انجام دادن
effectual انجام شدنی
repetitions باز انجام
non-starters کار نا انجام
godspeed پایان انجام
go through انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
performing انجام دهنده
implements انجام دادن
implementing انجام دادن
implement انجام دادن
functor انجام دهنده
fulfit انجام دادن
implemented انجام دادن
administer انجام دادن
done انجام شده
repetition باز انجام
executable انجام پذیر
achiever انجام دهنده
feasibility توانایی انجام
unsporting انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
repeats باز انجام
repeat باز انجام
unaided انجام چیزیبدونکمکدیگران
time-honoured انجام کاریدردرازمدت
shock tactics انجام کاریباسرعتوباخشونت
secondary action انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
accomplishing انجام دادن
accomplishes انجام دادن
do up انجام دادن
accomplished انجام شده
complier انجام دهنده
completion of a contract انجام یک قرارداد
action انجام کاری
actions انجام کاری
chare انجام دادن
carry out انجام دادن
accomplish انجام دادن
confrontational انجام اعتصاب
honored انجام تعهد
honoring انجام تعهد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com