Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 79 (2 milliseconds)
English
Persian
illustratively
با عکس یا مثال
Search result with all words
tag
مثال مبتذل
tags
مثال مبتذل
model
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
as
بهمان اندازه بعنوان مثال
instance
بعنوان مثال ذکر کردن
instance
مثال شاهد
instances
بعنوان مثال ذکر کردن
instances
مثال شاهد
paradigm
مثال
paradigms
مثال
namely
برای مثال
parable
مثال
parables
مثال
example
مثال
examples
مثال
instant
ماه کنونی مثال
instants
ماه کنونی مثال
exemplar
مانند مثال
exemplars
مانند مثال
locus
مثال ادبی
illustration
مثال
illustrations
مثال
saw
مثال
sawed
مثال
sawing
مثال
saws
مثال
allegorically
بطریق مثال
boolean operation
عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
ensample
مثال
exempli gratia
برای مثال
exemplification
مثال اوری
exemplum
مثال نمونه
general grant
کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
impresa
مثال
locus classicus
مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
market socialism
سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
praxis
مثال
query by example
سئوال از طریق مثال
to be illustrative of
با مثال نشاندادن
videlicet
برای مثال
e.g
برای مثال
For instance . By way of example .
مثلا"( من باب مثال )
To cite an example .
مثال آوردن
vindication
اعاده حیثیت
[مثال شهرت یا آبرو ...]
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
to search
[for]
[someone]
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
to make a complaint
[about]
شکایت کردن
[درباره]
[مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
namely
<adv.>
برای مثال
to wit
<adv.>
برای مثال
videlicet
برای مثال
in fact
برای مثال
to recover from something
جبران کردن
[مثال از بحرانی]
to recover from something
ترمیم شدن
[مثال از بحرانی]
to recover from something
به حالت اول درآمدن
[مثال از بحرانی]
to suck on
مکیدن
[مثال آب نبات چوبی ]
suppressant
داروی جلوگیر
[مثال اشتها]
hank
طول مشخصی از نخ
[بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
over dyeing
[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
tone-on-tone
[بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
to enter
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
to descend
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
practice fee
دستمزد
[مثال ویزیت دکتر]
street traffic
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
traffic on public roads
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
kibitzer
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
nosy parker
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
to shoot one's mouth off
<idiom>
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت
[مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
to unionise
[British E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
to unionize
[American E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
for example
به عنوان مثال
exempli gratia
[e.g.]
به عنوان مثال
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com