Dictiornary-Farsi | با لاخره قبول کرد که ترسیده بود | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
Ha finally ( eventually ) acknowledged having been frightened .	با لاخره قبول کرد که ترسیده بود


Other Matches

affright	ترسیده
strike with terror	ترسیده
What came of it ? where did it lead to ?	با لاخره کا ربکجا کشید ؟
afraid	ترسنده ترسیده
discouraged	چشم ترسیده
struck with teror	زیاد ترسیده
The whole thing wI'll burst open some day . the whole stiking affair wI'll be exposed someday .	با لاخره یک روز گندش در می آید
I have finally come to the conclusion that…	با لاخره باین نتیجه رسیدم که ...
Such exravagance reduced her to beggary .	این ولخرجی با لاخره اورابگدایی انداخت
We were afraid lest she should get here too late .	ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
It wI'll eventually pay off.	با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
adopted types	انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
admission	قبول
admissions	قبول
acknowledgment	قبول
adoption	قبول
receptions	قبول
reception	قبول
acceptance	قبول
intromission	قبول
imprimatur	قبول
acceptances	قبول
compliance	قبول
acceptance by conduct	قبول فعلی
compliancy	قبول اجابت
acceptance by words	قبول قولی
admit	قبول کردن
reply paid /RP/ [reply prepaid]	جواب قبول
satisfactory <adj.>	قابل قبول
admitting	قبول کردن
admits	قبول کردن
adopter	قبول کننده
honors	قبول کردن
acceptably	بطورقابل قبول
reasonable	قابل قبول
I agree.	قبول دارم.
agreements	قرار قبول
agreement	قرار قبول
intolerance	عدم قبول
rejection	عدم قبول
rejection	قبول نکردن
entertain	قبول کردن
entertained	قبول کردن
entertains	قبول کردن
allowable	قابل قبول
acceptance limit	حد قابل قبول
ready acceptance	حسن قبول
incompliance	عدم قبول
implied acceptance	قبول ضمنی
express acceptance	قبول صریح
embracement	قبول اتخاذ
disallowance	عدم قبول
received	مورد قبول
taken	مورد قبول
compliantly	با قبول و رضایت
intolerancy	عدم قبول
to take in	قبول کردن
receivable	قابل قبول
offer and acceptance	ایجاب و قبول
reply paid	جواب قبول
non acceptance	عدم قبول
naturalization	قبول تابعیت
the g. or refusal of anything	قبول یا ردچیزی
the optio to accept or reject	اختیار قبول یا رد
Agreed . that is a deal .	قبول ( قبوله )
allowable load	بارقابل قبول
admittable	قابل قبول
acceptor	قبول کننده
acceptation tacite	قبول ضمنی
accepter	قبول کننده
acceptant	قبول کننده
aceptive	قابل قبول
admission of liability	قبول بدهی
adhibit	قبول کردن
acknowladgement of debt	قبول بدهی
acceptancy	اماده قبول
unacceptably	غیرقابل قبول
admissible	قابل قبول
tolerable	قابل قبول
passes	قبول کردن
acceptable <adj.>	قابل قبول
passed	قبول کردن
adequate <adj.>	قابل قبول
pass	قبول کردن
good [sufficient] <adj.>	قابل قبول
acceptability	قبول شدگی
acceptability	قابلیت قبول
unacceptable	غیرقابل قبول
ineligible	غیرقابل قبول
acceptable	قابل قبول
passable	قابل قبول
believable	قابل قبول
valid	قابل قبول
ratification	قبول قبولی
conceding	قبول شکست
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
accepts	قبول کردن
accepts	قبول شدن
accepting	قبول کردن
accepting	قبول شدن
accept	قبول کردن
accept	قبول شدن
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
compliant	قبول کننده
sufficient <adj.>	قابل قبول
sufficing <adj.>	قابل قبول
accords	قبول کردن
accorded	قبول کردن
accord	قبول کردن
adequately [sufficiently] <adv.>	قابل قبول
sufficiently <adv.>	قابل قبول
honours	قبول کردن
authorized <adj.> <past-p.>	قبول شده
disclaiming	قبول نکردن
honoured	قبول کردن
honour	قبول کردن
honoring	قبول کردن
honouring	قبول کردن
adopts	قبول کردن
adopting	قبول کردن
authorised [British] <adj.> <past-p.>	قبول شده
disclaim	قبول نکردن
adopt	قبول کردن
passed <adj.> <past-p.>	قبول شده
disclaimed	قبول نکردن
honored	قبول کردن
withdraw	قبول نکردن
agreed <adj.> <past-p.>	قبول شده
disclaims	قبول نکردن
acceptances	قبول قرارداد
acceptance	قبول قرارداد
withdraws	قبول نکردن
adoption	قبول به فرزندی
approved <adj.> <past-p.>	قبول شده
allowed <adj.> <past-p.>	قبول شده
sign a waiver	قبول اغماض نمودن
to take up the gauntlet	قبول مبارزه کردن
persona grata	شخص مورد قبول
to take up the glove	قبول مبارزه کردن
valid assumptions	فروض قابل قبول
to be valid	قابل قبول بودن
take to <idiom>	سریعا قبول کردن
to hold water	قابل قبول بودن
sit right (negative) <idiom>	غیر قابل قبول
To assume responsibility .	قبول مسئولیت کردن
To pass an examination .	درامتحان قبول شدن
To accept an invitation .	دعوتی را قبول کردن
He wouldnt dare refuse.	سگ کیست که قبول نکند
To pass (fail,flunk) an exam.	درامتحان قبول ( رد )شدن
brinkmanship	سیاست قبول مخاطره
zone of acceptability	منطقه قابل قبول
recognized refugee	پناهنده قبول شده
incredible	غیرقابل قبول افسانهای
honours	یاحوالهای را قبول کردن
honouring	یاحوالهای را قبول کردن
aknowledge character	کاراکتر مورد قبول
honoured	یاحوالهای را قبول کردن
availabe time	زمان مورد قبول
to incur a risk	ریسکی را قبول کردن
complier	قبول کننده همدست
honour	یاحوالهای را قبول کردن
honors	یاحوالهای را قبول کردن
honoring	یاحوالهای را قبول کردن
d. of a request	عدم قبول خواهش
honored	یاحوالهای را قبول کردن
admissibleness	بطور قابل قبول
admissible stress	تلاش قابل قبول
disapprove	قبول نکردن رد کردن
acceptance number	عدد ملاک قبول
acceptance of goods	قبول کردن کالا
popularity	قابل قبول عامه
acceptance tolerance	حد مجاز قابل قبول
matriculating	قبول کردن پذیرفتن
accepting bank	بانک قبول کننده
matriculates	قبول کردن پذیرفتن
matriculated	قبول کردن پذیرفتن
matriculate	قبول کردن پذیرفتن
disapproves	قبول نکردن رد کردن
admissibility	مقبولیت قابلت قبول
admissible load	بار قابل قبول
takers	قبول کننده شرط
taker	قبول کننده شرط
suffrage	کمک همراهی قبول
adhesion	انضمام قبول عضویت
loss appraisal	قبول تلفات در جنگ
accepting	پسندیدن قبول کردن
loss appraisal	ضایعات قابل قبول
matriculant	قبول شده در دانشگاه
accepts	پسندیدن قبول کردن
non compliance	عدم قبول یا انجام
conventional	مورد قبول عامه
credibility	قابل قبول بودن
incredibility	عدم قابلیت قبول
hard currencies	ارز قابل قبول
eligibly	بطور قابل قبول
naturalization	اعطا یا قبول تابعیت
legal tender	پول قابل قبول