English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
Other Matches
soberly میانه رو
moderate میانه رو
moderated میانه رو
moderates میانه رو
owl light میانه
moderating میانه رو
allegretto a میانه
mesosomatic میانه تن
mesocephalic میانه سر
median line میانه
tolerable میانه
frugal میانه رو
mn میانه
sober میانه رو
temperate میانه رو
of a middling quality میانه
mezzo میانه
center piece میانه
so-so میانه
mediums میانه
medium میانه
median میانه
meant میانه
intermediate میانه
middle weight میانه
fairish میانه
middle-of-the-road میانه رو
meanest میانه
meaner میانه
mean میانه
intermedial میانه
mesne میانه
moderateness میانه روی
moderate میانه رو مناسب
meanest میانه متوسط
tolerably بطور میانه
moderated میانه رو مناسب
halfback بازیکن میانه
intermediately بطور میانه
moderates میانه رو مناسب
golden mean میانه روی
intermedium میانه گیر
intermediate frequency فرکانس میانه
middle میانه میدان
middlings ارد میانه
to split the d. میانه را گرفتن
moderation میانه روی
normal میانه متوسط
halfway line خط میانه زمین
middle course میانه روی
moderately بطور میانه
mesopic vision دید میانه
waist میانه ناو
mean میانه متوسط
middles میانه میدان
meaner میانه متوسط
passably بطور میانه
temperateness میانه روی
mesolithic میانه سنگی
average radius شعاع میانه
averaging میانه متوسط
bathyal میانه ژرفی
mediaeval ages قرنهای میانه
averages میانه متوسط
mean radius شعاع میانه
mesokurtic میانه پهنا
averaged میانه متوسط
the middle finger انگشت میانه
medium frequency فرکانس میانه
moderating میانه رو مناسب
medial میانه متوسط
average میانه متوسط
Middle West باختر میانه
waists میانه ناو
temperance میانه روی
mean متوسط میانه روی
scholastic theology الهیات قرنهای میانه
meaner متوسط میانه روی
to set two men at variance میانه دو کس رابهم زدن
embroilment میانه بهم زنی
embroiling میانه برهم زدن
interposition دخالت میانه گیری
embroils میانه برهم زدن
embroiled میانه برهم زدن
embroil میانه برهم زدن
ambivert ادم معتدل و میانه رو
bigeneric میانه یا حد وسط دوجنس
meanest متوسط میانه روی
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
mediaevalism رسم ها وعقیدههای قرون میانه
To try to effect a reconciliation . between two people . میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
to keep in with any one با کسی میانه خوب داشتن
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
We are on very friendly terms . میانه ماخیلی گرم است
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
middleman نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen نفر وسط صف ادم میانه رو
intercedes میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
pavis سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
barytone کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
sea king دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
jainism یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Your proposal has little practical value . پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد
He is not too educated, but has plenty of horse sense . تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
He has a poor service record in this company. دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
aniline رنگ شیمایی آنیلینی که ارزان قیمت بوده ولی ثبات رنگی خوبی ندارد لذا مناسب رنگرزی فرش نیست
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
dead wool پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
There is little hope امید چندانی نمی رود (نیست )
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
he is second to none دومی ندارد بالادست ندارد
board weave تخت بافت [در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
Excellency خوبی
niceties خوبی
charmingness خوبی
Excellencies خوبی
goodness خوبی
niceness خوبی
agreeability خوبی
wellness خوبی
nicety خوبی
goodliness خوبی
agreeableness خوبی
admirableness خوبی
primeness خوبی
lambhood بره خوبی
the watch is warranted خوبی ساعت
the work was well paid پول خوبی
epicurus و خوبی است
a nice guy مرد خوبی
a nice guy آدم خوبی
fineness لطافت خوبی
good wishes ارزوی خوبی
bovarism بوواری خوبی
as good as بهمان خوبی
excellence خوبی تفوق
with the best of them <idiom> به خوبی هرکس
I made a decent profit. سود خوبی بر دم
gracing زیبایی خوبی
graced زیبایی خوبی
graces زیبایی خوبی
our library is well stocked خوبی دارد
poverty is a good test خوبی است
grace زیبایی خوبی
maintains به خوبی مراقبت شده
worse for wear <idiom> نهبه خوبی جدیدتر
He pocketed a tidy sum. پول خوبی به جیب زد
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
kick up one's heels <idiom> زمان خوبی داشتن
they put up a good fight جنگ خوبی کردند
Both of us will make a good team. ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
He is a good ( nice ) fellow(guy) اوآدم خوبی است
He writes well . he wields a formidable pen . قلم خوبی دارد
cash cow <idiom> منبع خوبی از پول
maintain به خوبی مراقبت شده
maintained به خوبی مراقبت شده
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
what a nice man he is! چه ادم خوبی است !
What find bath. عجب حمام خوبی است
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
It is avery good ( an original ) idea. فکر بسیار خوبی است
She made a good wife. اوزن خوبی ازآب درآمد
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
I got good marks in the exams . نمرات خوبی درامتحان آوردم
to set a good example سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
he is a bad husband خانه دار خوبی نیست
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
She has been a good wife to him. همسر خوبی برایش بوده
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
have an eye for <idiom> سلیقه خوبی درچیزی داشتن
He has a good permanent job. شغل ثابت خوبی دارد
It has been a very enjoyable stay. اقامت بسیار خوبی داشتیم.
to pocket a tidy sum <idiom> پول خوبی به جیب زدن
Good number ! حقه [نمایش] خوبی بود!
we went for a good round گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
well handled بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
fizzle out <idiom> خراب شدن بعداز شروع خوبی
paragons مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
get to first base <idiom> موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
qualities ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
quality ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
paragon مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
He has a strong punch. ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com