English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
to incline on's ear با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
Other Matches
friendly مساعد
friendlier مساعد
friendlies مساعد
propitious مساعد
friendliest مساعد
large hearted مساعد
favourable مساعد
auspicious مساعد
furthersome مساعد
fortunate مساعد
towardly مساعد
adjutants مساعد
favouring or vor مساعد
adjutant مساعد
favorable مساعد
inclinable مساعد
acclimatizes خو دادن یا خو گرفتن
acclimatised خو دادن یا خو گرفتن
acclimatises خو دادن یا خو گرفتن
reciprocates دادن و گرفتن
acclimatized خو دادن یا خو گرفتن
reciprocated دادن و گرفتن
acclimatizing خو دادن یا خو گرفتن
acclimatize خو دادن یا خو گرفتن
acclimatising خو دادن یا خو گرفتن
reciprocate دادن و گرفتن
favourable جواب مساعد
auspiciously بطور مساعد
tailwinds باد مساعد
good fortune بخت مساعد
auspiciousness مساعد بودن
fairly بطور مساعد
prosperouly بطور مساعد
conducive سودمند مساعد
tailwind باد مساعد
favourableness مساعد بودن
receptor ستاره مساعد گیرنده
view favourably با نظر مساعد نگریستن
inclinable to something مساعد برای چیزی
receptors ستاره مساعد گیرنده
favourably بطور مساعد یا مطلوب
undertaken بعهده گرفتن قول دادن
squeezing اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezes اب میوه گرفتن بزورجا دادن
distinguish تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
distinguishes تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
squeezed اب میوه گرفتن بزورجا دادن
undertakes بعهده گرفتن قول دادن
squeeze اب میوه گرفتن بزورجا دادن
undertake بعهده گرفتن قول دادن
have one's ass in a sling <idiom> دریک وضع نا مساعد بودن
vambrace ساعد پوش زره مساعد
eep گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
trifle بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
put to the question برای گرفتن اعتراف زجر دادن
to sue out a writ حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
trifles بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
talk up بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
favorable balance of trade موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
format روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
formats روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
challenge and reply ذکر گوینده و گیرنده پیام اعلام دادن و گرفتن پیام
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
haustellate دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
weatherly حرکت در مسیر باد دارای باد مساعد
rob Peter to pay Paul <idiom> از یکی گرفتن وبه یکی دادن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
accelerating سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerated سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerate سرعت دادن سرعت گرفتن
to lend and borrow قرض دادن و قرض گرفتن
accelerates سرعت دادن سرعت گرفتن
ringing the changes ترویج پول تقلبی ازطریق اشاعه خرید اشیا و بعدپس دادن انها و گرفتن پول درست بجای پولهای تقلبی پرداخت شده
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
house منزل دادن پناه دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
compensates پاداش دادن عوض دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com