English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
to take medical advice با پزشک مشورت کردن
Other Matches
take medical a به پزشک مراجعه کنید باطبیب مشورت نمایید
consulted مشورت کردن مشورت خواستن از
counsels مشورت کردن مشورت دادن
counselled مشورت کردن مشورت دادن
counselling مشورت کردن مشورت دادن
counseled مشورت کردن مشورت دادن
counsel مشورت کردن مشورت دادن
consult مشورت کردن مشورت خواستن از
consults مشورت کردن مشورت خواستن از
to seek advice مشورت کردن
take counsel with مشورت کردن با
to take coun sel with مشورت کردن با
to seek a position مشورت کردن
cunsult مشورت کردن با
to seek or ask lagal a مشورت قضائی کردن
to ask somebody's advice با کسی مشورت کردن
take counsel with با وکیل مشورت کردن
confer اعطاء کردن مشورت کردن
conferring اعطاء کردن مشورت کردن
confers اعطاء کردن مشورت کردن
put our heads together <idiom> مشورت کردن ،بحث کردن
conferred اعطاء کردن مشورت کردن
counselling مشورت
consults مشورت
deliberations مشورت
deliberation مشورت
counsel مشورت
misadvise مشورت بد
deliberately با مشورت
counseled مشورت
consulted مشورت
counsels مشورت
consultations مشورت
advisement مشورت
consult مشورت
rede مشورت
advice مشورت
in consultative with با مشورت
counselled مشورت
[piece of ] advice مشورت
consultation مشورت
consulter مشورت کننده
consultee طرف مشورت
consultee مشورت دهنده
consultatory مشورت امیز
rede مشورت دادن
consultatory مشورت کننده
they put their heads together با هم مشورت کردند
counseled مشاوره دو نفری مشورت
counsels مشاوره دو نفری مشورت
counselling مشاوره دو نفری مشورت
counsel مشاوره دو نفری مشورت
advisedly از روی عقل و مشورت
legal advice مشورت یا نظر قضایی
counselled مشاوره دو نفری مشورت
uncounselled مشورت نکرده [نداده]
medical officer سر پزشک
interne پزشک
chiropodists پزشک پا
medical officer پزشک
practitioners پزشک
medical man پزشک
master physician سر پزشک
physician پزشک
chiropodist پزشک پا
aesculapian پزشک
medic پزشک
practitioner پزشک
doc پزشک
docs پزشک
physicians پزشک
farrier دام پزشک
farriers دام پزشک
oculists چشم پزشک
a fake doctor پزشک قلابی
family doctors پزشک خانواده
practitioners دام پزشک
certificate of a doctor گواهی پزشک
doctor-to-be پزشک آینده
mad doctor پزشک دیوانگان
ophthalmologist چشم پزشک
family doctor پزشک خانواده
alienist پزشک دیوانگان
general practitioner پزشک عمومی
surgeons پزشک جراح
practitioners دندان پزشک
surgeon general پزشک ارشد
neuropathist پزشک اعصاب
practitioner دام پزشک
practitioner دندان پزشک
physician in attendance پزشک معالج
surgeon پزشک جراح
house physician پزشک مقیم
doctoring پزشک دکتر
oculist چشم پزشک
medico legal examiner پزشک قانونی
doctor پزشک دکتر
doctored پزشک دکتر
medicine man پزشک قبیله
doctors پزشک دکتر
medico پزشک طبیب
aurist پزشک گوش
medical examiner پزشک قانونی
doctor to the company پزشک شرکت
psychopathist پزشک دیوانگان
general practitioner پزشک بیماریهای عمومی
extern کمک پزشک روزانه
iatrogenic illness بیماری پزشک زاد
psychiater پزشک ناخوشی دماغی
esculapian وابسته به دارگونه طب پزشک
neuropsychiatrist پزشک اعصاب و روان
lay analyst روانکاو غیر پزشک
obstetrician پزشک متخصص زایمان
internist پزشک امراض داخلی
medicaster پزشک زبان باز
physician in ordinary پزشک رسمی یا همیشگی
practician پزشک دست در کار
obstetricians پزشک متخصص زایمان
pediatrician پزشک متخصص اطفال
syrinx استاخ پزشک ایطالیایی
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
the doctor ordered an ointment پزشک مرهم تجویز کرد
eustachian پیداشده توسط پزشک ایتالیایی
anesthetist پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی
woman doctor پزشک زن حکیم خانم طبیبه
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
flight surgeon افسر پزشک نیروی هوایی
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Call a doctor quickly. فورا پزشک خبر کنید.
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
accoucheur پزشک متخصص قابلگی وبیماریهای زنان
to take the pill [to be on the pill] [to go on the pill] قرص خوردن [طبق دستور از پزشک]
attendance of a doctor حضور پزشک روی رینگ بوکس
He's not suited for a doctor. او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
residency اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
veterinarian پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
veterinarians پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll . حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
There is one physician for every 260 inhabitants. برای هر ۲۶۰ ساکن یک پزشک وجود دارد.
surgeon general رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
unless otherwise prescibed [by the doctor] مگر اینکه [پزشک] نسخه دیگری نوشته
skull practice کلاس تعلیم فنون مسابقه جلسه مشورت درباره مسابقه
pathologists پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
pathologist پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com