English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
Other Matches
fraise چاپلوسی چاپلوسی کردن
lip service چاپلوسی
obsequiousness چاپلوسی
adulation چاپلوسی
flunkeyism چاپلوسی
soft-soaps چاپلوسی
soft-soaping چاپلوسی
soft-soaped چاپلوسی
subservience چاپلوسی
soft-soap چاپلوسی
flattery چاپلوسی
soft soap چاپلوسی
lip-service چاپلوسی
sliminess چاپلوسی
subserviency چاپلوسی
toadyism چاپلوسی
sycophancy چاپلوسی
butters چاپلوسی کردن
flatters چاپلوسی کردن
flatter چاپلوسی کردن
truckle چاپلوسی کردن
wagtails چاپلوسی کردن
to speak with a sweet tongue <idiom> چاپلوسی کردن
to talk with the tongues of angels <idiom> چاپلوسی کردن
buttering چاپلوسی کردن
buttered چاپلوسی کردن
wagtail چاپلوسی کردن
sweet talk چاپلوسی کردن
gloze چاپلوسی کردن
to oil one's tongue چاپلوسی کردن
fleech چاپلوسی کردن
collogue چاپلوسی کردن
subservience or cy کمک چاپلوسی
blarney چاپلوسی مداهنه
butter چاپلوسی کردن
soft-soaped چاپلوسی کردن تملق
soft-soaping چاپلوسی کردن تملق
soft soap چاپلوسی کردن تملق
lay it on with trowel اشکارا چاپلوسی کردن
soft-soaps چاپلوسی کردن تملق
pour it on thick <idiom> ماهرانه چاپلوسی کردن از
grease چاپلوسی روغن زدن
greasing چاپلوسی روغن زدن
cajole گول زدن چاپلوسی
cajoled گول زدن چاپلوسی
cajoles گول زدن چاپلوسی
cajoling گول زدن چاپلوسی
greased چاپلوسی روغن زدن
double talk چاپلوسی و زبان بازی
soft-soap چاپلوسی کردن تملق
to schmooze somebody برای کسی چاپلوسی کردن
to butter somebody up برای کسی چاپلوسی کردن
to pander to somebody's ego <idiom> برای کسی چاپلوسی کردن
courtliness نزاکت- اراستگی- چاپلوسی- حرمت گذاری
parrotry بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
To sponge on some one . کاسه لیسی کردن ( چاپلوسی کردن یا انگه شدن )
slaver اب دهان اب دهان روان ساختن چاپلوسی کردن
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
gain بدست آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
win به دست آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
obtain به دست آوردن
get به دست آوردن
gain به دست آوردن
actualize به اجرا در آوردن
find به دست آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
procure به دست آوردن
realize به دست آوردن
wring به دست آوردن
woo به دست آوردن
take به دست آوردن
step به دست آوردن
receive به دست آوردن
conciliate به دست آوردن
compass به دست آوردن
achieve به دست آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
to bring something آوردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
implement به اجرا در آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
vasbyt تاب آوردن
gained بدست آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
play-acting ادا در آوردن
holdouts دوام آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
abrade سر غیرت آوردن
attenuation بدست آوردن
play-acts ادا در آوردن
holdout دوام آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
play-act ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
acquire به دست آوردن
acquire بدست آوردن
gains بدست آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
To cite an example . مثال آوردن
blandish نوازش کردن چاپلوسی کردن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
retaking دوباره به دست آوردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
to obtain something بدست آوردن چیزی
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
to bring something گیر آوردن چیزی
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
to serve something غذا [چیزی] آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to bring something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
retaken دوباره به دست آوردن
retake دوباره به دست آوردن
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
collects بدست آوردن یا دریافت داده
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
collect بدست آوردن یا دریافت داده
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
capturing عمل بدست آوردن داده
captures عمل بدست آوردن داده
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
capture عمل بدست آوردن داده
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
to have breakfast brought to your room ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
analysis بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
to get somebody on the phone <idiom> کسی را پشت تلفن گیر آوردن
to stand the test of time برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test برای مدت زیاد دوام آوردن
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
To put it in black and white . To commit some thing to paper . روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
lose out <idiom> بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com