Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
foul up
<idiom>
با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
Other Matches
blooper
اشتباه احمقانه
flub
اشتباه احمقانه
bloomer
اشتباه احمقانه
range error
اشتباه در تخمین دریایی اشتباه بردی اشتباه برد
gawks
احمقانه نگاه کردن
gawking
احمقانه نگاه کردن
gawk
احمقانه نگاه کردن
gawked
احمقانه نگاه کردن
safe format
عملیات فرمت که داده موجود را خراب نمیکند ودرصورتی که یسک اشتباه را فرمت کرده باشید امکان ترمیم داده وجود دارد
gawped
مات و احمقانه نگاه کردن
gawps
مات و احمقانه نگاه کردن
gawping
مات و احمقانه نگاه کردن
gawp
مات و احمقانه نگاه کردن
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
glitch
یک اشتباه کوچک که باعث ایجاد اشتباه در انتقال اطلاعات میشود
glitches
یک اشتباه کوچک که باعث ایجاد اشتباه در انتقال اطلاعات میشود
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
out of place
<idiom>
درجایی اشتباه ،درزمان اشتباه بودن
ratten
بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
impair
خراب کردن
to mull a mull of
خراب کردن
demolished
خراب کردن
destroy
خراب کردن
destroys
خراب کردن
bungles
خراب کردن
demolishes
خراب کردن
demolishing
خراب کردن
impaired
خراب کردن
bungled
خراب کردن
bungle
خراب کردن
to make a hash of
خراب کردن
to break down
خراب کردن
impairs
خراب کردن
impairing
خراب کردن
to do for
خراب کردن
demolish
خراب کردن
muddled
خراب کردن
muddles
خراب کردن
muddling
خراب کردن
to bring to nought
خراب کردن
dilapidate
خراب کردن
botch
خراب کردن
botched
خراب کردن
botches
خراب کردن
botching
خراب کردن
to lay in ruin
خراب کردن
corrupts
خراب کردن
corrupted
خراب کردن
corrupt
خراب کردن
muddle
خراب کردن
amortize
خراب کردن
vitiating
خراب کردن
vitiates
خراب کردن
vitiated
خراب کردن
vitiate
خراب کردن
pull down
خراب کردن
to cut up
خراب کردن
overtumble
خراب کردن
destroying
خراب کردن
take down
خراب کردن
go to pot
<idiom>
خراب کردن
to play the deuce with
خراب کردن
undoes
خراب کردن
demolition
خراب کردن
disfigures
خراب کردن
disfigure
خراب کردن
disfigured
خراب کردن
to take down
خراب کردن
mar
خراب کردن
corrupting
خراب کردن
marred
خراب کردن
undo
خراب کردن
marring
خراب کردن
demonish
خراب کردن
make havoc with
خراب کردن
demolitions
خراب کردن
wrack
خراب کردن
unbuild
خراب کردن
disfiguring
خراب کردن
cut up
خراب کردن
bungling
خراب کردن
raze or rase
بکلی خراب کردن
double foult
خراب کردن پی در پی دوسرویس
to demolish a building
خراب کردن ساختمانی
undermine
از زیر خراب کردن
to wreck
کاملا خراب کردن
over run
خراب کردن در هم نوردیدن
batters
خراب کردن خمیر
batter
خراب کردن خمیر
side out
خراب کردن سرویس
to bring to ruin
خانه خراب کردن
undermines
از زیر خراب کردن
undermined
از زیر خراب کردن
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
to do up
خانه خراب کردن
to tear down a building
خراب کردن ساختمانی
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
to crock up
خراب کردن یاشدن
highland
احمقانه
spooney
احمقانه
spoony
احمقانه
doltish
احمقانه
goofier
احمقانه
goofiest
احمقانه
harebrained
احمقانه
puerile
احمقانه
cockeyed
احمقانه
goofy
احمقانه
deteriorating
خراب کردن روبزوال گذاشتن
simple leg ride
شگک خراب کردن حریف
deteriorated
خراب کردن روبزوال گذاشتن
to torpedo
خراب کردن
[برنامه یا نقشه]
deteriorates
خراب کردن روبزوال گذاشتن
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
deteriorate
خراب کردن روبزوال گذاشتن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
frustrates
فکر کسی را خراب کردن
frustrating
فکر کسی را خراب کردن
unmake
بهم زدن خراب کردن
frustrate
فکر کسی را خراب کردن
To get damaged . To become defective .
عیب کردن ( خراب شدن )
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
goofs
اشتباه کردن
misconstrues
اشتباه کردن
misconstruing
اشتباه کردن
goofing
اشتباه کردن
trip up
<idiom>
اشتباه کردن
slips
اشتباه کردن
misconstrued
اشتباه کردن
misconstrue
اشتباه کردن
goofed
اشتباه کردن
slip up
اشتباه کردن
make a mistake
<idiom>
اشتباه کردن
fumbles
اشتباه کردن
to make an error
اشتباه کردن
slip-ups
اشتباه کردن
mistake
اشتباه کردن
slipped
اشتباه کردن
slip-up
اشتباه کردن
fumbled
اشتباه کردن
slip
اشتباه کردن
to goof up
[American E]
اشتباه کردن
blundered
اشتباه کردن
blundering
اشتباه کردن
fumble
اشتباه کردن
miscue
اشتباه کردن
to make a mistake
اشتباه کردن
blunders
اشتباه کردن
mistaking
اشتباه کردن
mistakes
اشتباه کردن
goof
اشتباه کردن
mistook
اشتباه کردن
blunder
اشتباه کردن
When there is a wI'll , there is a way .
کار احمقانه
to play the fool
احمقانه رفتارکردن
dolt
احمقانه رفتارکردن
dolts
احمقانه رفتارکردن
fool's paradise
شادی احمقانه
insane
بی عقل احمقانه
potties
احمقانه مغرور
senseless
احمق احمقانه
potty
احمقانه مغرور
silly
چرند احمقانه
fatuously
احمقانه خودپسندانه
sillier
چرند احمقانه
silliest
چرند احمقانه
boot
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
ram
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rams
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rammed
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
I consider that a mistake.
[I regard that as a mistake.]
این به نظر من اشتباه است.
[این را من اشتباه بحساب می آورم.]
miscalculates
اشتباه حساب کردن
miscalculated
اشتباه محاسبه کردن
miscalculates
اشتباه محاسبه کردن
miscalculating
اشتباه محاسبه کردن
misthink
اشتباه فکر کردن
to believe wrong
اشتباه گمان کردن
confuses
باهم اشتباه کردن
to stumble in one's speech
درسخنرانی اشتباه کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
miscalculate
اشتباه حساب کردن
miscalculated
اشتباه حساب کردن
miscalculating
اشتباه حساب کردن
bobble
پی درپی اشتباه کردن
miscalculate
اشتباه محاسبه کردن
bobbles
پی درپی اشتباه کردن
antics
رفتارهای احمقانه و خندهدار
His behavior was stupid.
رفتارش احمقانه بود.
He behaved stupidly.
رفتارش احمقانه بود.
dido
جست و خیز احمقانه
infatuate
از خود بیخود احمقانه
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
wrecks
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecking
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
overwrite
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com