English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
turn on بجریان انداختن روشن کردن
Other Matches
to set afoot بجریان انداختن
to put in hand بجریان انداختن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion. کارها را بجریان انداختن
to set in motion بجریان انداختن به جنبش اوردن
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
run به کار انداختن روشن کردن موتور
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
retarding درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retard درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retards درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight روز روشن روشن کردن
daylit روز روشن روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
to clear up روشن کردن
ignite روشن کردن
elucidate روشن کردن
ignited روشن کردن
emblaze روشن کردن
clearer : روشن کردن
clearest : روشن کردن
power on روشن کردن
to fire up روشن کردن
power up روشن کردن
clear : روشن کردن
light روشن کردن
elucidated روشن کردن
elucidates روشن کردن
elucidating روشن کردن
clarifies روشن کردن
refresh روشن کردن
ignites روشن کردن
refreshed روشن کردن
to shed light on روشن کردن
refreshes روشن کردن
igniting روشن کردن
turn on روشن کردن
to switch on روشن کردن
illumining روشن کردن
clears : روشن کردن
illumines روشن کردن
illumined روشن کردن
brightening روشن کردن
brightened روشن کردن
illumine روشن کردن
illuminating روشن کردن
brightens روشن کردن
illume روشن کردن
clarifying روشن کردن
illuminates روشن کردن
brighten روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
lumine روشن کردن
relume روشن کردن
lightest روشن کردن
lighted روشن کردن
fire up روشن کردن
illuminate روشن کردن
clarify روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
owl light کمی روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to kindle آتش روشن کردن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
lighten درخشیدن روشن کردن
illuminate روشن کردن منطقه
lightening درخشیدن روشن کردن
illuminating روشن کردن منطقه
lightens درخشیدن روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
cold start دوباره روشن کردن
illuminates روشن کردن منطقه
lightened درخشیدن روشن کردن
clarify روشن کردن یا شدن
igniting روشن کردن گیراندن
ignites روشن کردن گیراندن
ignited روشن کردن گیراندن
ignite روشن کردن گیراندن
clarifies روشن کردن یا شدن
explicate روشن کردن فاهرکردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
restart روشن کردن دوباره
refurbishing روشن و تازه کردن
refurbish روشن و تازه کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
clarifying روشن کردن یا شدن
explicates روشن کردن فاهرکردن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
to make something clear چیزی را روشن کردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
clears پیام کشف روشن کردن
shine براق کردن روشن شدن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
clear پیام کشف روشن کردن
clearest پیام کشف روشن کردن
alighting روشن کردن اتش زدن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
alighted روشن کردن اتش زدن
clearer پیام کشف روشن کردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
shines براق کردن روشن شدن
alight روشن کردن اتش زدن
alights روشن کردن اتش زدن
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
illume منور کردن روشن فکر ساختن
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
auto امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
autos امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
squawking در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com